جدول جو
جدول جو

معنی شکوفیدن

شکوفیدن
شکافتن، شکافته شدن، گشوده شدن، وا شدن، شکست دادن لشکر، شکوفتن
تصویری از شکوفیدن
تصویر شکوفیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شکوفیدن

شکوفیدن

شکوفیدن
گشودن. (ناظم الاطباء) (برهان). شکفتن. (فرهنگ فارسی معین) :
به چاره گشاده شود کار سخت
به مدت شکوفد بهار از درخت.
نظامی.
، گشوده شدن. (ناظم الاطباء) (برهان) ، شکفته وخندان شدن:
فرستاد نزدیک کاووس شاه
شکوفید از آن شاه ایران سپاه.
فردوسی.
، رخنه کردن، رخنه شدن. (ناظم الاطباء) (برهان) ، شکستن لشکر و گریزاندن دشمن و هزیمت دادن. (ناظم الاطباء). شکستن لشکر. (از برهان)
لغت نامه دهخدا

شکوهیدن

شکوهیدن
ترسیدن واهمه کردن، (شکوهید شکوهد خواهد شکوهید شکوهنده شکوهیده) اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن احتشام یافتن محترم شدن
فرهنگ لغت هوشیار

شکوخیدن

شکوخیدن
سکندری خوردن، لغزیدن، به سر در آمدن، ترسیدن، افتادن برای مِثال چو از سرکشی کرد هر سو نگاه / شکوخید و افتاد بر خاک راه (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۶)،
شکوخیدن
فرهنگ فارسی عمید

شکرفیدن

شکرفیدن
سِکَندَری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش
سِکَندَر، بِه سَر دَر آمدگی، بِه سَر دَر آمدن، شِکوخیدن، اَشکوخیدن، آشکوخیدن، اَشکوخ، آشکوخ
شکرفیدن
فرهنگ فارسی عمید