- شخلیدن
- فریاد زدن بانگ کردن، صفیر زدن، افسردن پژمردن پژمرده شدن
معنی شخلیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- شخلیدن
- فریاد زدن، بانگ کردن
ناله کردن
پژمرده شدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، شخولیدن
- شخلیدن ((شَ دَ))
- فریاد زدن، صفیر زدن، پژمردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سوت زدن
فریاد کردن بانگ برآوردن نعره زدن، سوت زدن صفیر زدن، ناله کردن، غریدن رعد، پژمرده شدن افسردن
فریاد زدن، بانگ کردن
لغزیدن، لیزیدن، سر خوردن
شکافتن و دریدن و چاک کردن
متحیر و درمانده شدن
لخشیدن، لغزیدن، لیز خوردن، برای مثال قول فلان و فلان تو را نکند سود / گرت بشخشد قدم ز پایۀ ایمان (ناصرخسرو - ۴۴۹) ، یکی بهره را بر سه بهر است بخش / تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش (ابوشکور - لغتنامه - شخیدن)
خراشیدن، خراش دادن، خلانیدن
ازهم پاشیدن، پراکنده شدن، پخش شدن، برای مثال چو افتاد دشمن در آن پای لغز / به سمّ سمندش بشهلید مغز (نظامی5 - ۹۷۳)
درهم شدن، آشفته و پریشان گشتن، درمانده و حیران شدن
فریاد زدن، بانگ کردن، ناله کردن، سوت زدن، پژمرده شدن
فریاد زدن، بانگ کردن، برای مثال تو دعا را سخت گیر و می شخول / عاقبت برهاندت از دست غول (مولوی - ۳۶۳) ناله کردن
پژمرده شدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، شخلیدن
پژمرده شدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، شخلیدن
خراشیدن
سوت زدن، در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، صفیر زدن، شخلیدن، شخولیدن
فرو رفتن چیزی نوک تیز (مانند خار سوزن و غیره) در چیز دیگر
لغزیدن، لیز خوردن
چنگ در زدن تشبث کردن در آویختن به چیزی
شل بودن مانند مردم شل و لنگ راه رفتن
لغزیدن، لیز خوردن و افتادن از جایی، پژمرده شدن
فرو رفتن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار یا سوزن یا سیخ در بدن یا چیز دیگر، برای مثال گل می نهد به محفل نادانان / بر قلب عاقلان بخلد خارش (ناصرخسرو۱ - ۲۸۷) ،
مجروح شدن، کنایه از آزرده کردن،برای مثال ننگری تو به من که غفرۀ تو / دل خلد کی روا بود بنگر (عنصری - ۶۱) ،
فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار یا سوزن یا سیخ در بدن یا چیز دیگر
مجروح شدن، کنایه از آزرده کردن،
فرو بردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار یا سوزن یا سیخ در بدن یا چیز دیگر
افتخار کردن، رشد کردن
ائتکال
دیدن ودانستن، نگریستن، بشوریدن
در آویختن برهم چسبیدن
رخنه کردن