جست و خیز کردن. (برهان) ، جفته و آلیز انداختن ستور. (برهان) : به دشت نبرد آن هزبر دلیر سکیزد چو گور و ستیهد چو شیر. دقیقی طوسی (از آنندراج). چو بینی آن خر بدبخت را سلامت نیست که بر سکیزد چون من فروسپوزم نیش. لبیبی
جست و خیز کردن. (برهان) ، جفته و آلیز انداختن ستور. (برهان) : به دشت نبرد آن هزبر دلیر سکیزد چو گور و ستیهد چو شیر. دقیقی طوسی (از آنندراج). چو بینی آن خر بدبخت را سلامت نیست که بر سکیزد چون من فروسپوزم نیش. لبیبی
آمیختن، آمیخته کردن، درهم کردن، درهم ساختن و مخلوط کردن دو یا چند چیز با هم، درهم شدن، آمیخته شدن، مخلوط شدن، رفت و آمد، معاشرت، نزدیکی کردن، مقاربت، جماع
آمیختن، آمیخته کردن، درهم کردن، درهم ساختن و مخلوط کردن دو یا چند چیز با هم، درهم شدن، آمیخته شدن، مخلوط شدن، رفت و آمد، معاشرت، نزدیکی کردن، مقاربت، جماع
لجاج کردن، گردنکشی، نافرمانی کردن، برای مثال در کارها بتا «ستهیدن» گرفته ای / گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی (ابوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۶)، به دشت نبرد آن هزبر دلیر / سکیزد چو گور و ستیهد چو شیر (دقیقی - ۱۱۳)، تو نکوکار باش تا برهی / با قضا و قدر چرا ستهی (سنائی۱ - ۹۲)
لجاج کردن، گردنکشی، نافرمانی کردن، برای مِثال در کارها بتا «ستهیدن» گرفته ای / گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی (ابوشعیب - شاعران بی دیوان - ۱۶۶)، به دشت نبرد آن هزبر دلیر / سکیزد چو گور و ستیهد چو شیر (دقیقی - ۱۱۳)، تو نکوکار باش تا برهی / با قضا و قدر چرا ستهی (سنائی۱ - ۹۲)
جنگ و خصومت و پیکار نمودن. (آنندراج) : که نادان ز دانش گریزد همی بنادانی اندر ستیزد همی. فردوسی. ابر از فزع باد چو از گوشه بخیزد با باد در آویزد و لختی بستیزد. منوچهری. چو گوید آنکه آمد میر تا با خصم بستیزد ز دو لشکر نماند هیچ سالاری که نگریزد. فرخی. مستیز که با او نه برآیی بستیز نه تو نه چو تو هزار زنار آویز. سوزنی. چند گویی مست گشتم می بده وقت مستی نیست مستیز ای غلام. انوری. خواجه از کبر آن پلنگ آمد که همی با وجود بستیزد. کمال الدین اسماعیل. نهنگ آن به که در دریا ستیزد کز آب خرد ماهی خرد خیزد. نظامی. نی دل که بشوی برستیزم نی زهره که از پدر گریزم. نظامی. هر آن کهتر که با مهتر ستیزد چنان افتد که هرگز برنخیزد. سعدی. دو عاقل را نباشد کین و پیکار نه دانا خود ستیزد با سبکبار. سعدی (گلستان). بر گیر شراب طرب انگیز و بیا پنهان ز رقیب سفله مستیز و بیا. حافظ
جنگ و خصومت و پیکار نمودن. (آنندراج) : که نادان ز دانش گریزد همی بنادانی اندر ستیزد همی. فردوسی. ابر از فزع باد چو از گوشه بخیزد با باد در آویزد و لختی بستیزد. منوچهری. چو گوید آنکه آمد میر تا با خصم بستیزد ز دو لشکر نماند هیچ سالاری که نگریزد. فرخی. مستیز که با او نه برآیی بستیز نه تو نه چو تو هزار زنار آویز. سوزنی. چند گویی مست گشتم می بده وقت مستی نیست مستیز ای غلام. انوری. خواجه از کبر آن پلنگ آمد که همی با وجود بستیزد. کمال الدین اسماعیل. نهنگ آن به که در دریا ستیزد کز آب خرد ماهی خرد خیزد. نظامی. نی دل که بشوی برستیزم نی زَهره که از پدر گریزم. نظامی. هر آن کهتر که با مهتر ستیزد چنان افتد که هرگز برنخیزد. سعدی. دو عاقل را نباشد کین و پیکار نه دانا خود ستیزد با سبکبار. سعدی (گلستان). بر گیر شراب طرب انگیز و بیا پنهان ز رقیب سفله مستیز و بیا. حافظ
سکیزیدن. جفته افکندن و بتداول امروزین جفتک انداختن. شباب. قمص. قماص. (تاج المصادر بیهقی) : چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست که برسکیزدچون من فروسپوزم بیش. لبیبی. وان دگر کندگان در آن حجره برسکیزان چو خر در آکنده. سوزنی. و رجوع به سکیزیدن شود
سکیزیدن. جفته افکندن و بتداول امروزین جفتک انداختن. شباب. قمص. قماص. (تاج المصادر بیهقی) : چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست که برسکیزدچون من فروسپوزم بیش. لبیبی. وان دگر کندگان در آن حجره برسکیزان چو خر در آکنده. سوزنی. و رجوع به سکیزیدن شود