سکیزیدن. جفته افکندن و بتداول امروزین جفتک انداختن. شباب. قمص. قماص. (تاج المصادر بیهقی) : چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست که برسکیزدچون من فروسپوزم بیش. لبیبی. وان دگر کندگان در آن حجره برسکیزان چو خر در آکنده. سوزنی. و رجوع به سکیزیدن شود
سکیزانیدن. تنزیق. (المصادر زوزنی) (منتهی الارب). شباب (تاج المصادر). تنزیه. تنزیق. برسکیزانیدن و آلیزکنانیدن ستور را و برجهانیدن. (منتهی الارب). برجست و خیز و جفته زدن داشتن ستور را. و رجوع به سکیزانیدن و برسکیزیدن شود
برریختن. ریختن: اشک من چون زر که بگدازی و برریزی بزر اشک تو چون ریخته بر زر همی برگ سمن. منوچهری. و رجوع به ریختن شود، ثابت شدن برکسی. (ناظم الاطباء). بر فلان ثابت شدن. (آنندراج)