جدول جو
جدول جو

معنی برسکیزیدن

برسکیزیدن
سکیزیدن، برجستن، جهیدن، جست و خیز کردن، الیز زدن، جفتک انداختن
تصویری از برسکیزیدن
تصویر برسکیزیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با برسکیزیدن

برسکیزیدن

برسکیزیدن
سکیزیدن. جفته افکندن و بتداول امروزین جفتک انداختن. شباب. قمص. قماص. (تاج المصادر بیهقی) :
چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست
که برسکیزدچون من فروسپوزم بیش.
لبیبی.
وان دگر کندگان در آن حجره
برسکیزان چو خر در آکنده.
سوزنی.
و رجوع به سکیزیدن شود
لغت نامه دهخدا

برستیزیدن

برستیزیدن
ستیزیدن. خصومت کردن. لجاجت کردن:
مزن زن را ولی چون برستیزد
چنانش زن که هرگز برنخیزد.
نظامی.
و گر با جوش گرمم برستیزد
چنان جوشم کزو جوشن بریزد.
نظامی.
لغت نامه دهخدا

بیسکیزیدن

بیسکیزیدن
اسکیزیدن. سکیزیدن. آلیزیدن. جفته انداختن. (از یادداشت مؤلف). رجوع به اسکیزیدن شود
لغت نامه دهخدا

برسکیزانیدن

برسکیزانیدن
سکیزانیدن. تنزیق. (المصادر زوزنی) (منتهی الارب). شباب (تاج المصادر). تنزیه. تنزیق. برسکیزانیدن و آلیزکنانیدن ستور را و برجهانیدن. (منتهی الارب). برجست و خیز و جفته زدن داشتن ستور را. و رجوع به سکیزانیدن و برسکیزیدن شود
لغت نامه دهخدا

برسکالیدن

برسکالیدن
برسگالیدن. اندیشه کردن. رجوع به سگالیدن و سکالیدن شود
لغت نامه دهخدا

بر ریزیدن

بر ریزیدن
برریختن. ریختن:
اشک من چون زر که بگدازی و برریزی بزر
اشک تو چون ریخته بر زر همی برگ سمن.
منوچهری.
و رجوع به ریختن شود، ثابت شدن برکسی. (ناظم الاطباء). بر فلان ثابت شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا