جدول جو
جدول جو

معنی سپوزیدن - جستجوی لغت در جدول جو

سپوزیدن
چیزی را به زور و فشار در چیز دیگر فرو کردن
تصویری از سپوزیدن
تصویر سپوزیدن
فرهنگ فارسی عمید
سپوزیدن
(لِ بَرْرَ / رِ بَ لِ زَ دَ)
مرکّب از: سپوز + یدن، پسوند مصدری، چیزی را بعنف و زور در چیزی فروبردن. (غیاث) (آنندراج) :
ولی را گاه نه برگاه بنشان
عدو را چاه کن در چاه بسپوز.
سوزنی (از آنندراج)،
چون دهد باد شهوتی جانش
بر سپوز و سر از گریبانش.
انوری (از آنندراج: سپوز)،
در قضیبش آن کدو کردی عجوز
تا رود نیم ذکروقت سپوز.
(مثنوی)،
می برندش می سپوزندش به پیش
که برو ای سگ بکهدانهای خویش.
(مثنوی)،
یکی تیری افکند و در ره فتاد
وجودم نیازرد و رنجم نداد
تو برداشتی وآمدی سوی من
همی درسپوزی به پهلوی من.
سعدی
لغت نامه دهخدا
سپوزیدن
((س دَ))
سپوختن، اسپوختن
تصویری از سپوزیدن
تصویر سپوزیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوزیدن
تصویر سوزیدن
سوختن، آتش گرفتن چیزی، مشتعل شدن، آسیب دیدن بدن از آتش یا آب جوش یا هر چیز سوزنده، سوزیدن، آتش زدن در چیزی و چیزی را در آتش افکندن، سوزاندن، تیره شدن پوست از آفتاب یا حرارت، تباه شدن، از بین رفتن، باختن در بازی، ترحم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستیزیدن
تصویر ستیزیدن
ستیزه کردن، جنگ وجدال کردن، برای مثال چو جنگ آوری با کسی برستیز / که از وی گزیرت بود یا گریز (سعدی - ۵۳)، دشمنی کردن، سرکشی و ناسازگاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فروزیدن
تصویر فروزیدن
روشن کردن، روشن شدن، درخشان شدن، روشن کردن آتش یا چراغ و امثال آن، افروختن، افروزاندن، فروختن، افروزان، افروزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپوزنده
تصویر سپوزنده
فروکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوهیدن
تصویر ستوهیدن
به ستوه آمدن، به تنگ آمدن، خسته و درمانده شدن، ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکیزیدن
تصویر سکیزیدن
برجستن، جهیدن، جست و خیز کردن، الیز زدن، جفتک انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آموزیدن
تصویر آموزیدن
آموختن، یاد گرفتن علم یا هنری از دیگران، فرا گرفتن، یاد دادن علم یا هنری به دیگران، خو گرفتن، مانوس شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوزیدن
تصویر پوزیدن
پوزش کردن، عذر آوردن، معذرت خواستن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ گَ فُ بُ دَ)
نفرت داشتن و بتنگ آمدن. (آنندراج). بیزار بودن:
سپهر گشتت دایه گریز از این دایه
زمانه بودت مادر ستوه از این مادر.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ دَ)
سپردن:
سپارید ما را و ساکن شوید
به یزدان دادار ایمن شوید.
فردوسی.
چو میدان سر آمد بتابید روی
بترکان سپارید یکباره گوی.
فردوسی.
هزار طرف بیک میخ و هیچ از او نه پدید
بزیر طرف سپاریده میخ را ستوار.
ناصرخسرو (دیوان چ تقی زاده 178).
رجوع به سپردن و سپاردن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ بَ اَ کَ دَ)
عذر آوردن و اعتذار، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 269)، و کلمه ظاهراً مصحّف پوزیدن باشد، رجوع به پوزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ زَ / زُ تَ)
سپوزیدن. درسپوختن. سپوختن. رجوع به درسپوختن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ کَ دَ)
مالیدن و سائیدن با ملایمت و نرمی و آرامی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ دِ هََ مَ دَ)
یوزیدن. رجوع به یوزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ شُ دَ)
حمد و شکر خدا کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ ضَ)
وزیدن:
دگرگون شدی و دگرگون شود
چو بر خوشه باد خزان بروزد.
ناصرخسرو.
و رجوع به وزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ شُ دَ)
آموختن. تعلّم: و چنان واجب کندی که ایشان نبشتندی و من بیاموزیدمی. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ کَ دَ)
جنگ و خصومت و پیکار نمودن. (آنندراج) :
که نادان ز دانش گریزد همی
بنادانی اندر ستیزد همی.
فردوسی.
ابر از فزع باد چو از گوشه بخیزد
با باد در آویزد و لختی بستیزد.
منوچهری.
چو گوید آنکه آمد میر تا با خصم بستیزد
ز دو لشکر نماند هیچ سالاری که نگریزد.
فرخی.
مستیز که با او نه برآیی بستیز
نه تو نه چو تو هزار زنار آویز.
سوزنی.
چند گویی مست گشتم می بده
وقت مستی نیست مستیز ای غلام.
انوری.
خواجه از کبر آن پلنگ آمد
که همی با وجود بستیزد.
کمال الدین اسماعیل.
نهنگ آن به که در دریا ستیزد
کز آب خرد ماهی خرد خیزد.
نظامی.
نی دل که بشوی برستیزم
نی زهره که از پدر گریزم.
نظامی.
هر آن کهتر که با مهتر ستیزد
چنان افتد که هرگز برنخیزد.
سعدی.
دو عاقل را نباشد کین و پیکار
نه دانا خود ستیزد با سبکبار.
سعدی (گلستان).
بر گیر شراب طرب انگیز و بیا
پنهان ز رقیب سفله مستیز و بیا.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
سوختن:
برق می انداخت میسوزید سنگ
ابر می غرید رخ می ریخت رنگ.
مولوی.
گفت من سوزیده ام زآن آتشی
تو مگر اندر بر خویشم کشی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ بَ زَ دَ)
عذر آوردن و معذرت خواستن. (برهان) ، ستردن ؟ بردن ؟ تهی کردن ؟ مطلق راندن:
چه باید این خرد کت داد یزدان
چو دردت را نخواهد بود درمان
نه پوزد جانت را از درد و آزار
نه شوید دلت را از داغ و تیمار.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
رجوع به پوزش در معنی راندن شکم شود، در بیت ذیل انوری ظاهراً پوزیدن به معنی آوردن یا سبب شدن است و یا همان راندن، اگر در شعر تصحیفی راه نیافته باشد:
گفتمش هان چگونه داری حال
زیر این ورطه یاب حادثه پوز
گفت ویحک خبر نداری تو
که به گو باز گشت آخر گوز.
انوری.
و در کلمه چاه پوز بمعنی برآورنده و بیرون کننده از چاه یعنی قلابی که چیز افتاده در چاه را بیرون آرد معنی بیرون کردن و بر آوردن دارد
لغت نامه دهخدا
تصویری از سپزیدن
تصویر سپزیدن
تمام کردن، سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکیزیدن
تصویر سکیزیدن
جست و خیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نزاع کردن جدال کردن، لجاجت کردن، داد و فریاد کردن، غوغا کردن، نافرمانی کردن گردنکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوهیدن
تصویر ستوهیدن
درمانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپوزنده
تصویر سپوزنده
تاخیر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آموزیدن
تصویر آموزیدن
آموختن، تعلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوزیدن
تصویر پوزیدن
عذر آوردن ومعذرت خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوزیدن
تصویر پوزیدن
((زِ))
زدودن، راندن، برطرف کردن، معذرت خواستن، عذر خواستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروزیدن
تصویر فروزیدن
((فُ دَ))
افروختن، روشن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکیزیدن
تصویر سکیزیدن
((س دَ))
اسکیزیدن، برجستن، جهیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستیزیدن
تصویر ستیزیدن
((س دَ))
ستیزه کردن، نافرمانی کردن، لجاج کردن، ستیهیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوهیدن
تصویر ستوهیدن
((سُ دَ))
خسته شدن، افسرده گشتن، پریشان شدن
فرهنگ فارسی معین