مرکّب از: سپوز + یدن، پسوند مصدری، چیزی را بعنف و زور در چیزی فروبردن. (غیاث) (آنندراج) : ولی را گاه نه برگاه بنشان عدو را چاه کن در چاه بسپوز. سوزنی (از آنندراج)، چون دهد باد شهوتی جانش بر سپوز و سر از گریبانش. انوری (از آنندراج: سپوز)، در قضیبش آن کدو کردی عجوز تا رود نیم ذکروقت سپوز. (مثنوی)، می برندش می سپوزندش به پیش که برو ای سگ بکهدانهای خویش. (مثنوی)، یکی تیری افکند و در ره فتاد وجودم نیازرد و رنجم نداد تو برداشتی وآمدی سوی من همی درسپوزی به پهلوی من. سعدی