جدول جو
جدول جو

معنی سریشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

سریشیدن
(کَ دَ)
سرشتن. خمیر کردن آرد و مانند آن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سریشیدن
مخلوط کردن آغشته کردن، خمیر کردن، خلق کردن آفریدن
تصویری از سریشیدن
تصویر سریشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
سریشیدن
((س دَ))
آغشته کردن، مخلوط کردن، خمیر کردن، آفریدن، سرشتن
تصویری از سریشیدن
تصویر سریشیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریشیدن
تصویر ریشیدن
ریختن، پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریشیدن
تصویر پریشیدن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، بشولیدن، پشولیدن، پژولیدن، برهم خوردن
پریشان کردن
پراکنده شدن
پراکنده ساختن، برای مثال مرد بددل خیانت اندیشد / راز خود پیش خلق بپریشد (سنائی۱ - ۳۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خریشیدن
تصویر خریشیدن
خراش دادن، خراشیدن، برای مثال جهان بر شبه داوود است و من چون اوریا گشتم / جهانا یافتی کامت کنون زاین بیش نخریشم (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ مَ دَ)
پراشیدن. پریشان کردن. پراکنده ساختن. متفرق کردن. پخش کردن. پاشیدن. طحطحه. صعصعه. ثرثر. ثرثره:
ز چندین مال و چندین زر که برپاشی وبپریشی
عجب باشد که باشد در جهان تنگی و درویشی.
فرخی.
مرد بددل خیانت اندیشد
راز خود پیش خلق بپریشد.
سنائی.
، افشاندن. برباد دادن. پریشان کردن:
بر بنفشه بنشینیم و پریشیم خطت
تا به دو دست و دل و پای بنفشه سپریم.
منوچهری.
پشولیدن. بشولیدن. ژولیدن. درهم کردن. آشفتن. آلفتن، بدحال شدن و بدحال گردانیدن. بیخود گشتن
لغت نامه دهخدا
(لَ اَ سَ دَ)
فروریختن چیزی در چیزی. (از ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری). ریختن. (از شعوری ج 2 ص 20) ، گداختن، پاشیدن. (ناظم الاطباء) ، چشمه چشمه کردن جامه. (از لغت فرس اسدی) ، آمیختن و رنگ کردن. (آنندراج) (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(گُ نِ وِ تَ)
پوست از اندام بناخن برگرفتن. (یادداشت بخط مؤلف). خراشیدن. (آنندراج). شکافتن. چاک دادن. (ناظم الاطباء) :
جهانا یافتی کامت کنون زین بیش مخریشم.
خسروانی.
، محو کردن، گزیدن، برکندن، تراشیدن، چیدن، گرفتن با دندان. (ناظم الاطباء) ، خروشیدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
پیش آی کنون ای خردومند و سخن گوی
چون حجت لازم شود از حجت مخریش.
خسروی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پپریشیدن
تصویر پپریشیدن
پریشان کردن، پراکنده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکشیدن
تصویر برکشیدن
استخراج کردن، برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریشیده
تصویر خریشیده
خراش برداشته خراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروشیدن
تصویر خروشیدن
بانگ زدن، فریاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
(درخشید درخشد خواهد درخشید بدرخش درخشنده درخشان درخشیده درخشش)، روشن شدن برق زدن، پرتو افکندن نور افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
خراش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
خراشیدن و پاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
پریشان کردن، پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیهیدن
تصویر ستیهیدن
ستیزه کردن جدال کردن، آواز بلند کردن و غریدن، نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نزاع کردن جدال کردن، لجاجت کردن، داد و فریاد کردن، غوغا کردن، نافرمانی کردن گردنکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرکشیدن
تصویر پرکشیدن
پر زدن پرواز کردن، نهایت اشتیاق را داشتن: دلم برای او پر میکشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخشیدن
تصویر درخشیدن
روشنایی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشیده
تصویر پریشیده
پریشان شده متفرق شده پراگنده شده، بر باد داده افشانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگیشیدن
تصویر آگیشیدن
آویختن، پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریزیدن
تصویر بریزیدن
ریزه ریزه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ترسیدن بیم داشتن بیمناک گردیدن از ترس موی بدن راست شدن و پوست بدن فراهم آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکشیدن
تصویر سرکشیدن
ابا کردن، قبول ننمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشیدن
تصویر پریشیدن
بد حال شدن تهیدست شدن، مضطرب گشتن، بیخود گشتن، پریشان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
از پوست بدن یا سطح چیزی با سر ناخن خار و جز آن ایجاد خراش کردن خراش دادن، ریش کردن مجروح ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریشیدن
تصویر ریشیدن
ریشه ریشه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریشیدن
تصویر ریشیدن
((دَ))
زخم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرکشیدن
تصویر سرکشیدن
((سَ کَ یا کِ دَ))
نافرمانی کردن، رسیدگی کردن، نوشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خریشیدن
تصویر خریشیدن
((خَ دَ))
خراشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریشیدن
تصویر پریشیدن
((پَ دَ))
بدحال شدن، تهیدست شدن، آشفته گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
منکسر کردن، انکسار، منتشرکردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هراشیدن
تصویر هراشیدن
استفراغ کردن
فرهنگ واژه فارسی سره