جدول جو
جدول جو

معنی سردگوی - جستجوی لغت در جدول جو

سردگوی
(نَ مَ پَرْ وَ دَ / دِ)
کنایت از کندطبع. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) ، کسی که به سخن گفتن مردم را آزار کند. (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که مردم را به سخنان سخت و درشت و راست برنجاند. (برهان) ، کنایه از ناموزون. (آنندراج) (انجمن آرا). کنایه از مردم ناموزون. (برهان)
لغت نامه دهخدا
سردگوی
کند طبع بودن
تصویری از سردگوی
تصویر سردگوی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستاگوی
تصویر ستاگوی
ثناگو، ثناخوان، ستایش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوداوی
تصویر سوداوی
کسی که سودا بر مزاجش غالب باشد، مالیخولیایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستردگی
تصویر ستردگی
پاک شدگی، محوشدگی، سترده بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگوشی
تصویر سرگوشی
سخن گفتن به صورت آهسته، درگوشی
سرگوشی کردن: آهسته و بیخ گوش با کسی سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زردگوش
تصویر زردگوش
منافق و مفسد، برای مثال زردگوشان به گوشه ها مردند / سر به آب سیه فرو بردند (نظامی۴ - ۶۰۲)، بیکاره، ترسناک، پشیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرداری
تصویر سرداری
سپهسالاری، فرماندهی سپاه، کنایه از ریاست ایل و طایفه
نوعی یقه، نوعی لباس مردانۀ بلند که پشت آن چین دار بود و روی لباس های دیگر می پوشیدند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرنگون
تصویر سرنگون
سربه پایین، سربه زیر، سرازیر، واژگون، وارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سردستی
تصویر سردستی
عجولانه، چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد، کاری که بر سر دست و فوری و بی درنگ انجام دهند، آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب، برای مثال باده ای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴ - ۵۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراگون
تصویر سراگون
سرنگون، سربه پایین، سربه زیر، سرازیر، واژگون، وارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فسردگی
تصویر فسردگی
افسردگی، پژمردگی، غمگینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراروی
تصویر سراروی
قیفال، رگی در بازو که در قدیم از آن خون می گرفتند، رگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرداور
تصویر سرداور
کسی که از طرف دو یا چند تن به داوری انتخاب شود، داور، حکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرودگوی
تصویر سرودگوی
سرودگوینده، آوازخوان، مغنی
فرهنگ فارسی عمید
(نَ مَ پَرْ وَ)
سردبیان. (انجمن آرا) (آنندراج). سردگوی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو دَ / دِ)
سرودگوینده. مغنی. (محمود بن عمر). مطرب. (دهار). سرودسرای:
بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی
گاهی سرودگوی شد و گاه شعرخوان.
منوچهری.
ای مشغلۀ نشاطجویان
صاحب رصد سرودگویان.
نظامی.
و نغمۀ سرودگویان و راز عاشقان و امثال آن. (ترجمه محاسن اصفهان ص 90)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سخن خنک و بیمزه، تسلای خنک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فسردگی
تصویر فسردگی
افسردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنگون
تصویر سرنگون
سر به پایین واژگون نگونسر نگونسار
فرهنگ لغت هوشیار
خشکسر (مالیخولیایی) باد ارچه به وزن خشکسر بود از من به عیار چرب تر بود (خاقانی) منسوب به سوداء. کسی که در مزاج وی سودا غالب باشد، مالیخولیایی وسواسی، دیوانه مجنون. یامزاج سوداوی. مزاجی که در آن سودا غالب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
رگی است که چون آنرا بگشایند خون از سر و روی انسان کشیده شود قیفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراگوش
تصویر سراگوش
کیسه ای دراز که زنان گیسوی خود را در آن نهند گیسو پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراگون
تصویر سراگون
سرنگون سرازیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرداور
تصویر سرداور
داور سوم است که طرفین دعوی مشترکا او را تعیین کنند حکم مشترک
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بر سر دست یا در دست باشد، چوبی که قلندران بر سر دست گیرند، طعام و شرابی که حاضر باشد یا زود حاضر کنند ماحضر
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای باریک که نظامیان بر دوش جامه دوزند و روی آن درجه نظامی را نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرزدگی
تصویر سرزدگی
پریشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستردگی
تصویر ستردگی
سترده شدن، یا ستردگی و روشنایی. محاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاگوی
تصویر ستاگوی
ثنا گوینده، ستایشگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زردگوش
تصویر زردگوش
((زَ))
کنایه از منافق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراگوش
تصویر سراگوش
((سَ))
روسری، چارقد، بافته ای از مروارید که در قدیم بر سر می گذاشتند و دنباله آن پارچه درازی بوده که گیسو را می پوشاند، سراغوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرنگون
تصویر سرنگون
((سَ. نِ))
واژگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرنگون
تصویر سرنگون
ساقط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرنگونی
تصویر سرنگونی
سقوط
فرهنگ واژه فارسی سره