جدول جو
جدول جو

معنی سردستی

سردستی
عجولانه، چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد، کاری که بر سر دست و فوری و بی درنگ انجام دهند، آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب، برای مثال باده ای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴ - ۵۷۲)
تصویری از سردستی
تصویر سردستی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سردستی

سردستی

سردستی
آنچه بر سر دست یا در دست باشد، چوبی که قلندران بر سر دست گیرند، طعام و شرابی که حاضر باشد یا زود حاضر کنند ماحضر
فرهنگ لغت هوشیار

سردستی

سردستی
گذرا، مجمل، حاضری، ماحضر، عجولانه، آسان، رایگان، کم، ناچیز، مختصر، دم دست، دم دستی، چوب دستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

تردستی

تردستی
جلدی چالاکی چابکی زرنگی، مهارت حذاقت، نیرنگ بازی شعبده گری حقه بازی
فرهنگ لغت هوشیار