جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سرودگوی

سرودگوی

سرودگوی
سرودگوینده. مغنی. (محمود بن عمر). مطرب. (دهار). سرودسرای:
بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی
گاهی سرودگوی شد و گاه شعرخوان.
منوچهری.
ای مشغلۀ نشاطجویان
صاحب رصد سرودگویان.
نظامی.
و نغمۀ سرودگویان و راز عاشقان و امثال آن. (ترجمه محاسن اصفهان ص 90)
لغت نامه دهخدا

سردگوی

سردگوی
کنایت از کندطبع. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) ، کسی که به سخن گفتن مردم را آزار کند. (آنندراج) (انجمن آرا). کسی که مردم را به سخنان سخت و درشت و راست برنجاند. (برهان) ، کنایه از ناموزون. (آنندراج) (انجمن آرا). کنایه از مردم ناموزون. (برهان)
لغت نامه دهخدا

چرندگوی

چرندگوی
یاوه گوی. مهمل گوی. گویندۀ سخن بیهوده و بی معنی. چرت و پرت گوی. گویندۀ پرت و پلا. حرف مفت زن. مهمل باف. رجوع به چرند و چرند گفتن و چرند گویی شود
لغت نامه دهخدا