جدول جو
جدول جو

معنی سربهوا - جستجوی لغت در جدول جو

سربهوا
(سَ بِ هََ)
آنکه دستورها یا درس ها به ذهن نسپارد. لاابالی. بی بندوبار. آنکه حواس خود جمع نکند. که هوش خود را در کارها جمعنمی کند و چنانکه باید متوجه امور نمیشود. (یادداشت مؤلف) ، آواره. (آنندراج) :
آسایش دل غافلم از یاد خدا کرد
همواری این راه مرا سربهوا کرد.
صائب (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
سربهوا
آنکه درس ها را به ذهن نسپارد، لاابالی
تصویری از سربهوا
تصویر سربهوا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پربها
تصویر پربها
(دخترانه)
باارزش، قیمتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پربها
تصویر پربها
پرارزش، پرقیمت، گران بها، بهاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربها
تصویر سربها
پولی که برای واخریدن جان خود یا دیگری بدهند، خون بها، فدیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربهر
تصویر سربهر
پایور شهربانی، برابر سروان ارتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربه هوا
تصویر سربه هوا
بازیگوش، آنکه در پی هواوهوس خود باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربالا
تصویر سربالا
مقابل سرازیر، آنچه رو به بلندی باشد، رو به بالا، مقابل سراشیب، راهی که رو به بلندی برود، همراه با بی اعتنایی، سرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سردرهوا
تصویر سردرهوا
سرگردان، آشفته، برای مثال داشتم چون سرو از آزادگی امیدها / من چه دانستم چنین سردرهوا خواهم شدن (صائب - لغت نامه - سردرهوا)
فرهنگ فارسی عمید
(سَدَ هََ)
مشتاق و پریشان. (آنندراج). کنایه از مردم آشفته دل و دماغ. (بهار عجم) :
داشتم چون سرو از آزادگی امیدها
من چه دانستم چنین سردرهوا خواهم شدن.
صائب (از آنندراج).
، آواره. (آنندراج) ، متکبر. (بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
کنایه از بیهوشی و نادانی است:
عقل را باشد وفای عهدها
تو نداری عقل رو ای خربها.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
از نواحی قم بوده است. حسن بن علی قمی هنگام گزارش خراج نواحی قم آرد: مال منقول با ماه بصره از خراج قریۀ حربوا هزار و ششصد و شصت وچهار دینار و نیمدانگ دیناری... (تاریخ قم ص 124)
لغت نامه دهخدا
(پُ بَ)
گران قیمت. که قیمت بسیار دارد. پرارزش. ثمین. پرقیمت. گرانمایه. قیمتی. گران. بهاگیر. گران بها. گران سنگ. بهاور. نفیس. مقابل کم بها:
پشیمان تر آنکس که خود برنداشت
از آن گوهر پربها سر بگاشت.
فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1660).
نداد آن سر پربها رایگان
همی تاخت تا آذرآبادگان.
فردوسی.
یکی پربها تیز طنبور خواست
همی رزم پیش آمدش سور خواست.
فردوسی.
دبیرش بیاورد عهد کیان
نبشته بر آن پربها پرنیان.
فردوسی.
همیشه تا که بوددر جهان عزیز درم
چنانکه هست گرامی و پربها دینار.
فرخی.
بدین بی کران گوهر پربها
هم از چنگ مرگش نیامد رها.
اسدی.
قدر و بهای مرد نه از جسم فربه است
بل قدر مرد از سخن و علم پربهاست.
ناصرخسرو.
گر همی جوئید درّ پربها
ادخلوا الأبیات من ابوابها.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سَ دَرْ)
غافل. گمراه. سردرهوا: سامد، سردروادارنده و پیوسته رونده از شتر و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(راهْ)
دهی است از دهستان برگشلو بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 4500گزی شمال خاوری ارومیه و 2هزارگزی شمال شوسۀ گلمانخانه به ارومیه، محلی است که هوای آن معتدل مالاریایی و دارای 470 تن سکنه میباشد. آب راهوا از چشمه و شهرچای تأمین می شود و محصول عمده آن غلات و توتون و انگور و چغندر و حبوب است. پیشۀ مردم کشاورزی و صنایع دستی زنان کشبافی و جوراب بافیست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهن حنا است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ده تورجان بخش بوکان شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 480 تن است. آب آن از سیمین رود. محصول آن غلات، توتون، حبوبات. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بطرف بالا. بسوی بالا، فراز، مقابل نشیب و سرازیر و سرپائین، کوه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
به لهجۀ طبری، یلوه. یلبه (طائر معروف). به لغت دیلمی سلوی است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
خون بهای آدمی باشد که بعربی دیت خوانند. (برهان). دیت. (رشیدی). قیمت سر که دیت باشد، چنانکه خون بها که دیۀ خون است. (انجمن آرای ناصری) :
تن شمعرا روشنی سربها بس
که از طشت زر سربهایی نیابی.
خاقانی.
من کبوترقیمتم در پای دارم سربها
آنقدر زری که سوی آشیان آورده ام.
خاقانی.
منکر بغداد چون شوی که ز قدر است
ریگ بن دجله سربهای صفاهان.
خاقانی.
کرمش چشمه سار مشرب خضر
قلمش سربهای خاتم جم.
خاقانی.
، کنایه از زری است که به حاکم جور دهند و اسیران و گرفتاران را خلاص کنند اعم از آنکه مردم بدهند و خلاص کنند یا خود بدهدو خلاص شود و بعربی فدیه گویند. (برهان). کنایه از زری است که اسیران و گرفتاران داده خود را خلاص سازند. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ)
مرکب است از ’سر’ و ’بای’ صله و لفظ ’تو’ به واو معروف که در اصل بمعنی در میان است، چنانکه گویند فلانی در توی خانه نشسته است، ای در میان خانه. پس سربتو بمعنی سر بخود کشیده و در فکر فروشده باشد. (آنندراج) ، آنکه همه مکنونات خاطر خویش ازهمه کس پنهان دارد. (یادداشت مؤلف). آنکه ضمیر خودرا هیچگاه به هیچکس آشکارا نکند. (یادداشت مؤلف) ، بمجاز بمعنی محیل و مکار. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
سروان شهربانی. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. دارای 927تن سکنه است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سربتو
تصویر سربتو
در فکر فرو رفته، سربزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پربها
تصویر پربها
پرارزش، گرانمایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جربوا
تصویر جربوا
جوز بویا، هل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درهوا
تصویر درهوا
آویخته و معلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربها
تصویر سربها
خونبهای آدمی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربتو
تصویر سربتو
((سَ بِ))
سربه زیر، کم حرف، متفکر، حیله گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سربها
تصویر سربها
((~. بَ))
خون بها، دیه
فرهنگ فارسی معین
فراز، سرد، طفره آمیز، بی خود، لاقیدانه
متضاد: مسئولانه، درست و حسابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سربه هوا، بازیگوش، بی دقت، بی مبالات، لاقید
متضاد: مراقب، بوالهوس، هوسباز، خیالباف، آشفته، سرگردان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازیگوش، بی توجه، بی قید، بی بندوبار، لاابالی، بی دقت، بی مبالات، غافل، لاقید
متضاد: سربه زیر، دقیق، مراقب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کیسه ی سر دوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
از بیماری های گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی