جدول جو
جدول جو

معنی سردرهوا

سردرهوا
سرگردان، آشفته، برای مثال داشتم چون سرو از آزادگی امیدها / من چه دانستم چنین سردرهوا خواهم شدن (صائب - لغت نامه - سردرهوا)
تصویری از سردرهوا
تصویر سردرهوا
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سردرهوا

سردرهوا

سردرهوا
مشتاق و پریشان. (آنندراج). کنایه از مردم آشفته دل و دماغ. (بهار عجم) :
داشتم چون سرو از آزادگی امیدها
من چه دانستم چنین سردرهوا خواهم شدن.
صائب (از آنندراج).
، آواره. (آنندراج) ، متکبر. (بهار عجم)
لغت نامه دهخدا

سردرهوا

سردرهوا
سربه هوا، بازیگوش، بی دقت، بی مبالات، لاقید
متضاد: مراقب، بوالهوس، هوسباز، خیالباف، آشفته، سرگردان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

سردروا

سردروا
غافل. گمراه. سردرهوا: سامد، سردروادارنده و پیوسته رونده از شتر و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

سربهوا

سربهوا
آنکه دستورها یا درس ها به ذهن نسپارد. لاابالی. بی بندوبار. آنکه حواس خود جمع نکند. که هوش خود را در کارها جمعنمی کند و چنانکه باید متوجه امور نمیشود. (یادداشت مؤلف) ، آواره. (آنندراج) :
آسایش دل غافلم از یاد خدا کرد
همواری این راه مرا سربهوا کرد.
صائب (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا

سردرود

سردرود
نام دهی است به همدان. (معجم البلدان). از بلوکات ولایت همدان، حد شمالی کوههای فرقان، شرقی پیشخوار، جنوبی حاجی لو و غربی مهربان. عده قری 72. جمعیت 20000 تن است. (از جغرافیای کیهان). دهی است از دهات همدان. (نزهه القلوب ص 72)
لغت نامه دهخدا