جدول جو
جدول جو

معنی سراشکن - جستجوی لغت در جدول جو

سراشکن
سرشکن، پولی که از هم یاری عده ای جمع شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سروشان
تصویر سروشان
(پسرانه)
نام جد بایزید بسطامی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرافشان
تصویر سرافشان
سرافشاننده، سرجنباننده، کنایه از مست، کنایه از مغرور، متکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرافکن
تصویر سرافکن
سراف کننده، کنایه از شمشیر، تیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردشکن
تصویر گردشکن
استخوانی که کاملاً شکسته و از جای اصلی خود جدا شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراندن
تصویر سراندن
چیزی را روی زمین لغزاندن و به جلو حرکت دادن، سر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراگون
تصویر سراگون
سرنگون، سربه پایین، سربه زیر، سرازیر، واژگون، وارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرشکن
تصویر سرشکن
آنکه سر کسی را بشکند، چیزی که سر را بشکند، کنایه از طرز تقسیم چیزی میان گروهی که به هرکس حصه و بهره ای برسد
سرشکن کردن: کنایه از پولی یا جنسی را میان جماعتی تقسیم کردن که هر کدام حصه ای ببرند، پول یا چیز دیگر را به همین طریق از جماعتی دریافت و جمع آوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراحین
تصویر سراحین
سرحان ها، گرگ ها، اسدها، شیرها، جمع واژۀ سرحان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفراشکن
تصویر صفراشکن
صفرابر، آنچه صفرا را کم می کند، برندۀ صفرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراشیب
تصویر سراشیب
دارای شیب، نشیب دار، رو به پایین، سرازیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرلشکر
تصویر سرلشکر
افسر ارتش، بالاتر از سرتیپ، فرمانده لشکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرنشین
تصویر سرنشین
مسافری که در وسیلۀ نقلیه اعم از اتومبیل، هواپیما و امثال آن ها نشسته باشد، مسافری که میان قافله بر اسب یا استر سوار بوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارشکن
تصویر کارشکن
آنکه یا آنچه مانع پیشرفت کار می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرایان
تصویر سرایان
در حال سرودن، در حال آوازخوانی
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
مرادف سرافشان. (آنندراج). سرانداز. سرافشان:
از این شوخ سرافکن سر بتابید
که چون سر شد سر دیگر نیابید.
نظامی.
رجوع به سرافشان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرشکون
تصویر سرشکون
پرده ای که در شب زفاف پیش عروس آویزند کله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکشان
تصویر سرکشان
جمع باغی، خواهندگان جویندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراگون
تصویر سراگون
سرنگون سرازیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارشکن
تصویر کارشکن
شخص کار شکننده را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرلشکر
تصویر سرلشکر
رئیس فوج، فرمانده لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنشین
تصویر سرنشین
واژگون، سرازیر، نگون سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر شدن
تصویر سر شدن
بالاتر شدن تفوق یافتن: از همه سر شده، مردن درگذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه سر را جدا سازد و بر زمین افکند، شمشیر تیغ: اندر نیام از پی تجهیز دشمنان دارد سر افکنی که به جوهر مرصع است (شرف شفروره المعجم 264: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر شکن
تصویر پر شکن
پرچین پرشکنج پر آژنگ پر انجوغ مجعد، پر غم و اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاشکن
تصویر کلاشکن
نوعی حلوا کالاشکن: (طفل برنج بین که چه خوش در کنار خوان لوح کلاشکن بکنارش نهاده اند)، (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گراشتن
تصویر گراشتن
گراشتن پوست. دباغی کردن دباغت
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه سر کسان را بشکند، تفسیم وجه با جنسی میان گروهی، دریافت وجه یا جنسی از اهل محلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراشک
تصویر سراشک
پشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وراشین
تصویر وراشین
جمع ورشان، از ریشه پارسی ورشان ها کبوتران جنگلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرایان
تصویر سرایان
سراینده، در حال سرودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرایان
تصویر سرایان
((سَ))
سراینده، در حال سرودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرشکن
تصویر سرشکن
((~. ش کَ))
تقسیم وجه یا جنسی میان گروهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراشک
تصویر سراشک
((سَ شَ))
پشه
فرهنگ فارسی معین
در حالت سیر بودن شکم و پس از غذا بلافاصله به کاری پرداختن
فرهنگ گویش مازندرانی