معنی سراحین - فرهنگ فارسی عمید
معنی سراحین
- سراحین
- سرحان ها، گرگ ها، اسدها، شیرها، جمع واژۀ سرحان
تصویر سراحین
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با سراحین
سراحین
- سراحین
- جَمعِ واژۀ سرحان. (دهار) (بحر الجواهر) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به سرحان شود
لغت نامه دهخدا
سراوین
- سراوین
- لغتی است در سراویل. (منتهی الارب). رجوع به سراویل شود
لغت نامه دهخدا
سراطین
- سراطین
- جَمعِ واژۀ سرطان: ویغتذی (قاسطر) فیها (فی الماء) بالسمک السراطین. رجوع به سرطان بحری و نهری و دزی ذیل سرطان شود
لغت نامه دهخدا
اراکین
- اراکین
- جمع رکن، استون ها، دیوانیان دیوانمردان، جمع ارکان، جمع رکن ستونها. یا اراکین دولت. سران دولت
فرهنگ لغت هوشیار
براهین
- براهین
- جمع برهان، پرون هان ها آوندها گر آوند خواهی به تیغم نگر (فردوسی) جمع برهان برهانها دلیلها حجتها
فرهنگ لغت هوشیار