سارخک. پشه. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (شعوری). بعوضه. بق: سارشک پیل را به سنان برزمین زند لیکن نه مرد پنجه و بازوی صرصر است. اثیرالدین اخسیکتی (از جهانگیری، رشیدی، انجمن آرا، آنندراج). نیم سارشکی چو در نمرود شد مغز آن سرگشته دل پردود شد. عطار (از شعوری). رجوع به سارخک شود
قطرۀ آب چشم که هنگام گریستن فرو چکد اشک، قطره زِرِشک، درختچه ای خاردار با برگ های دندانه دار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه و برگهای آن مصرف دارویی دارد، میوۀ خوشه ای، قرمز رنگ و ترش مزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار می رود، زَراک، زَراج، بَرباریس، زارِج، اَمبَرباریس، زِرِک، اَترار، اَنبَرباریس، دارِشک برای مِثال رخ ز دیده نگاشته به سرشک / وآن سرشکش به رنگ تازه« سرشک» (عنصری - ۳۶۷ حاشیه) سرشک آتش: کنایه از قطره های آب که هنگام سوختن هیزم تر از آن فرو چکد