جدول جو
جدول جو

معنی گردشکن

گردشکن
استخوانی که کاملاً شکسته و از جای اصلی خود جدا شده باشد
تصویری از گردشکن
تصویر گردشکن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گردشکن

گردشکن

گردشکن
شکستگی استخوان که بالتمام از یکدیگر جدا شود نه به درازا و وریب
لغت نامه دهخدا

گردشدن

گردشدن
مدور شدن گرد گشتن استداره، جمع شدن گردآمدن اجتماع کردن: این مجلس سلطان را که این جا نشسته ایم هیچ حرمت نیست ما کاری را اینجا گرد شده ایم
فرهنگ لغت هوشیار

گرد شکن

گرد شکن
شکستگی استخوان که تماما از هم جدا شود نه بدرازا و اریب
گرد شکن
فرهنگ لغت هوشیار

گردشکم

گردشکم
آنکه شکم گرد دارد. مدورشکم، مجازاً بمعنی اسب. (مجموعۀ مترادفات ص 36)
لغت نامه دهخدا