جدول جو
جدول جو

معنی سرشکن

سرشکن
آنکه سر کسی را بشکند، چیزی که سر را بشکند، کنایه از طرز تقسیم چیزی میان گروهی که به هرکس حصه و بهره ای برسد
سرشکن کردن: کنایه از پولی یا جنسی را میان جماعتی تقسیم کردن که هر کدام حصه ای ببرند، پول یا چیز دیگر را به همین طریق از جماعتی دریافت و جمع آوری کردن
تصویری از سرشکن
تصویر سرشکن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سرشکن

سرشکن

سرشکن
آنکه سر کسان را بشکند، تفسیم وجه با جنسی میان گروهی، دریافت وجه یا جنسی از اهل محلی
فرهنگ لغت هوشیار

پرشکن

پرشکن
پُرچین، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چُروکیده، پُر پیچ و تاب، پُرگِرِه، پُرآژَنگ، پُرنَوَرد، پُرشِکَنج، پُرکوس، پُرماز، اَنجوخیده، آژَنگ ناک
پرشکن
فرهنگ فارسی عمید

سرشتن

سرشتن
خمیر کردن، مخلوط ساختن، آغشته کردن، کنایه از خلق کردن
سرشتن
فرهنگ فارسی عمید

پرشکن

پرشکن
سخت مُجعد. پرچین. پرآژنگ. پرشکنج. بسیارنورد. پرانجوغ:
ای عهد من شکسته بدان زلف پرشکن
باز این چه سنبل است که سر برزد از سمن.
فرخی.
چون ز نسیم می شود زلف بنفشه پرشکن
وَه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمیکند.
حافظ.
، پرغم و اندوه:
فرستاده آمد بر پیلتن
زبان پر زگفتار و دل پرشکن.
فردوسی.
پراکنده گشت آن بزرگ انجمن
همه رخ پرآژنگ و دل پرشکن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا