جدول جو
جدول جو

معنی ستیزگار - جستجوی لغت در جدول جو

ستیزگار
(سِ)
ستیزه کننده. آنکه ستیزه کند. ستیزه گر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستیزگری
تصویر ستیزگری
عمل و حالت ستیزه گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیزگام
تصویر تیزگام
تیزپا، تندرو، چابک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبزگار
تصویر سبزگار
به رنگ سبز درآورنده، سبز کننده، سبزناک، سبز رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
سازش کننده، موافق، هماهنگ، سازگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستیزگر
تصویر ستیزگر
لجوج، متمرد، سرکش، ستیزکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمیزگار
تصویر آمیزگار
آمیزنده، معاشرت کننده، کسی که بسیار با مردم آمیزش و همنشینی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپوزگار
تصویر سپوزگار
کسی که در کارها درنگ و تاخیر کند، تنبل، سست، بیکار، کاهل، هنجام، کسل، جایمند، تنند، اژکهان، اژکان، اژکهن، سپوزکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستیز کار
تصویر ستیز کار
جنگجو، سرکش، کسی که کارش ستیزه است، ناسازگار
فرهنگ فارسی عمید
(سِ / سَ / سُ)
مرکّب از: سپوز + گار، پسوند مبالغه، آنکه کارها را پس اندازد و تأخیر کند. (برهان)، سست و کاهل و کسی که کاری را بتأخیر کند و بازپس اندازد. (ناظم الاطباء) :
هرکه باشد سپوزگار بدهر
نوش با کام او بود چون زهر.
ابوشکور بلخی.
تا پادافره گناهکاران و مرگ ارزانان و فرمان سپوزگاران بمن کنند. (کارنامۀ اردشیر بابکان)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
عمل ستیزه کار. رجوع به ستیزه کاری شود
لغت نامه دهخدا
(سِ زَ / زِ)
ستیزه کار. جنگجو. قاهر. لجوج. رجوع به ستیزه کار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ نَ / نِ)
وزارت خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (زوزنی). فاوزارت کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(سِ)
عمل ستیزگار و ستیزگر: اپرویز از آنجا که ستیزگاری و بدخویی اورا بود نبشت که... (فارسنامۀ ابن البلخی ص 105)
لغت نامه دهخدا
آمیزنده، خواهان معاشرت، بسیار معاشرت کننده با مردمان، خالط، خلط، لابک، مخالط:
وگر خنده رویست و آمیزگار
عفیفش ندانند وپرهیزگار،
سعدی،
بگویند ازاین حرف گیران هزار
که سعدی نه اهل است و آمیزگار،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
آنکه کار او ستیزه بود. رجوع به ستیزه کار شود
لغت نامه دهخدا
(سِ گَ)
متمرد و سرکش و نزاع جو. (ناظم الاطباء). ستیزگار. ستیزه گار. ستیزکار. ستیزه کار
لغت نامه دهخدا
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
اجابت کننده، سازنده، موافق، سازش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیز کار
تصویر ستیز کار
جنگجو، لجوج، خشمگین، متمرد سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیز گر
تصویر ستیز گر
جنگجو، لجوج، خشمگین، متمرد سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمیزگار
تصویر آمیزگار
آمیزنده، خواهان، معاشرت
فرهنگ لغت هوشیار
دستور گماردن دستور گرداندن، به دستوری پرداختن ویچیری (وزیری)، گرد کردن و بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیزگر
تصویر ستیزگر
متمرد، لجوج، سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیزکار
تصویر ستیزکار
ستیزه کار، جنگجو، سرکش، ناسازگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
((زْ))
سازش کننده، موافق، همآهنگ، گوارا، سزاوار، قانع، خرسند، سازگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمیزگار
تصویر آمیزگار
معاشر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستیزگر
تصویر ستیزگر
((~. گَ))
ستیزه گر، لجوج، متمرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
منطبق
فرهنگ واژه فارسی سره
آمیزشکار، آمیزنده، خوش سلوک، خوش معاشرت، معاشر، معاشرتی
متضاد: مردم گریز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
Adaptive, Conformable, Congruous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
درخت آلو سیاه، استوار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
адаптивный , соответствующий , согласный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
adaptiv, anpassungsfähig, passend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
адаптивний , відповідний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سازگار
تصویر سازگار
adaptacyjny, zgodny, harmonijny
دیکشنری فارسی به لهستانی