مرکّب از: سپوز + گار، پسوند مبالغه، آنکه کارها را پس اندازد و تأخیر کند. (برهان)، سست و کاهل و کسی که کاری را بتأخیر کند و بازپس اندازد. (ناظم الاطباء) : هرکه باشد سپوزگار بدهر نوش با کام او بود چون زهر. ابوشکور بلخی. تا پادافره گناهکاران و مرگ ارزانان و فرمان سپوزگاران بمن کنند. (کارنامۀ اردشیر بابکان)
مُرَکَّب اَز: سپوز + گار، پسوند مبالغه، آنکه کارها را پس اندازد و تأخیر کند. (برهان)، سست و کاهل و کسی که کاری را بتأخیر کند و بازپس اندازد. (ناظم الاطباء) : هرکه باشد سپوزگار بدهر نوش با کام او بود چون زهر. ابوشکور بلخی. تا پادافره گناهکاران و مرگ ارزانان و فرمان سپوزگاران بمن کنند. (کارنامۀ اردشیر بابکان)
آمیزنده، خواهان معاشرت، بسیار معاشرت کننده با مردمان، خالط، خلط، لابک، مخالط: وگر خنده رویست و آمیزگار عفیفش ندانند وپرهیزگار، سعدی، بگویند ازاین حرف گیران هزار که سعدی نه اهل است و آمیزگار، سعدی
آمیزنده، خواهان معاشرت، بسیار معاشرت کننده با مردمان، خالط، خلط، لابک، مخالط: وگر خنده رویست و آمیزگار عفیفش ندانند وپرهیزگار، سعدی، بگویند ازاین حرف گیران هزار که سعدی نه اهل است و آمیزگار، سعدی