- ستی
- پولاد، آهنی سخت
معنی ستی - جستجوی لغت در جدول جو
- ستی ((سَ))
- فولاد، آهن
- ستی
- زنی که خود را با شوهرش، که مرده باشد، در آتش اندازد و بسوزد
- ستی
- بانو، خانم،
برای مثال زن درآمد از طریق نیستی / گفت من خاک شمایم نی ستی (مولوی - ۱۳۲)
- ستی
- پولاد، آهن، سرنیزه،
برای مثال جهان چون ستی بینی و آب رود / بگردد فراز و بیابد فرود (ابوشکور- مجمع الفرس - ستی)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مبارزه، نزاع، منازعه
تعصب، جنگ، خصومت، سرکشی، لجاجت
پوشیده، مستور سیر، 61 مثقال
هر چیز راست و بلند همچون کوه و نیزه، بلندی سر کوه. یا ستیغ خاصره. تاج استخوان خاصره
خون و چرک و ریمی باشد که در جراحت جمع شود تا نشتر نزنند بیرون نیاید
هر چیز راست و بلند همچون کوه و نیزه، بلندی سر کوه. یا ستیغ خاصره. تاج استخوان خاصره
مستور، پوشیده، برای مثال ور درآید محرمی دور از گزند / برگشایند آن ستیران روی بند (مولوی - ۱۳۱) ، عفیف، پاک دامن، پارسا
جنگ وجدال، دشمنی و سرکشی، ناسازگاری، کشمکش، لجاج، عناد
بلندترین تیغۀ کوه، بلندی کوه، سر کوه، تیزی کوه، برای مثال تو گفتی کز ستیغ کوه سیلی / فرود آرد همی احجار صد من (منوچهری - ۸۶) ، راست، بلند، راست ایستاده مانند ستون و نیزه
شصت، عدد شصت
واحد وزنی سیر، برای مثال زهی بر کمان استش از چرم شیر / یکی تیر، پیکان او ده ستیر (فردوسی - ۳/۱۸۷)
سیم، سیم کشیدن
ستیغ، بلندترین تیغۀ کوه، بلندی کوه، سر کوه، تیزی کوه، راست، بلند، راست ایستاده مانند ستون و نیزه، برای مثال خم آورد پشت و سنان ستیخآآآ / بزد تند و برکند هفتاد میخ (فردوسی - لغت نامه - ستیخ)
کسی که بست می نشیند آنکه متحصن شود آنکه بمکانی مقدس برای مصون بودن از تعرض پناه میبرد و متحصن گردد
منسوب به دست مربوط به دست، ظرفی که بدست توان برداشت و استعمال کرد، دستینه دست برنجن. یا دستی و پشت دستی در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند و مراد آنست که در پیش تو پشت دست بر زمین گذاشته ایم (بدین وسیله غایت عجز خود را نمایند)
مخفف آستین
آسودگی و دلیری
نرمی ملایمی مقابل سختی، نازکی ضعف، ناتوانی ضعف، تنبلی کاهلی، بیدوامی، بیهودگی بطلان، کندی بطوء آهستگی، تامل درنگ
از مردم بست، مربوط به بست
مانند شست، آنچه شبیه انگشت شست باشد، نوعی دوخت لباس مثلاً جامۀ شستی، کلید قطع ووصل
بی دوام بودن، ضعف، ناتوانی، کنایه از تنبلی، کنایه از نرمی و آهستگی
دلیری، گستاخی، استحکام، مقاومت
استواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان
پایداری، استحکام، صلابت، قوام، تأثّل، ثقابت، رصانت، اتقان، اشتداد، جزالت، ثبوت
رزق، روزی،برای مثال چون تو کریمان که تماشا کنند / رستی تن ها نه به تنها کنند (نظامی۱ - ۱۲)
آنچه از خاک رس تهیه می شود، زمینی که خاک آن از نوع رس باشد
استواری، محکمی، استحکام، محکم کاری، استقامت، ثبات، اطمینان
پایداری، استحکام، صلابت، قوام، تأثّل، ثقابت، رصانت، اتقان، اشتداد، جزالت، ثبوت
رزق، روزی،
آنچه از خاک رس تهیه می شود، زمینی که خاک آن از نوع رس باشد
((دَ))
فرهنگ فارسی معین
منسوب به دست، مربوط به دست، ظرفی که با دست می توان برداشت و استفاده کرد، دستینه، دست برنجن. دستی و پشت دستی، در جایی که مخاطب را در صفتی و منقبتی ممتاز یابند گویند
((رُ))
فرهنگ فارسی معین
آن چه از خاک و گل رست تعبیه کنند، زمین هایی که جنس آن ها از رست باشد، سنگ هایی که ماده اصلی آن ها رست باشد