آسودگی. راحتی. فارغبالی: گوشت که بر کتف وی (ضحاک) بود ریش گشت و بدرد آمد چنانکه شب و روز مرد را از درد سبکباری نبود و هیچ مخلوق مر آن دوش او را دوا ندانست کردن. (ترجمه طبری بلعمی)، مجرد از علایق دنیوی بودن. آزادگی: سبکباری کنی دعوی و آنگاه گناهان کرده ای بر پشت انبار. ناصرخسرو. زاد این راه گرانباری بود و زاد آن راه سبکباری. (تفسیر ابوالفتوح). دلم ربودی و جان میدهم بطیبت نفس که هست راحت درویش در سبکباری. سعدی (طیبات). ، مقابل سنگین باری بار سبک داشتن: چون گرانباران بسختی میروند هم سبکباری و چستی خوشتر است. سعدی (طیبات). آدمی رازبان فضیحت کرد جوز بی مغز را سبکباری. سعدی (گلستان)
آسودگی. راحتی. فارغبالی: گوشت که بر کتف وی (ضحاک) بود ریش گشت و بدرد آمد چنانکه شب و روز مرد را از درد سبکباری نبود و هیچ مخلوق مر آن دوش او را دوا ندانست کردن. (ترجمه طبری بلعمی)، مجرد از علایق دنیوی بودن. آزادگی: سبکباری کنی دعوی و آنگاه گناهان کرده ای بر پشت انبار. ناصرخسرو. زاد این راه گرانباری بود و زاد آن راه سبکباری. (تفسیر ابوالفتوح). دلم ربودی و جان میدهم بطیبت نفس که هست راحت درویش در سبکباری. سعدی (طیبات). ، مقابل سنگین باری بار سبک داشتن: چون گرانباران بسختی میروند هم سبکباری و چستی خوشتر است. سعدی (طیبات). آدمی رازبان فضیحت کرد جوز بی مغز را سبکباری. سعدی (گلستان)
هندی. از هند. مربوط به هند: فرمود تا از هندباری فرجی ساختند. در آن ولایت جامۀ هندباری اهل عزا می پوشیدند. (مناقب العارفین). چو ماسورۀ هندباری به رنگ میان آگنیده به تیر خدنگ. نظامی
هندی. از هند. مربوط به هند: فرمود تا از هندباری فرجی ساختند. در آن ولایت جامۀ هندباری اهل عزا می پوشیدند. (مناقب العارفین). چو ماسورۀ هندباری به رنگ میان آگنیده به تیر خدنگ. نظامی
شاعر معاصر رشید وطواط بود. شخص اخیر بیت زیر را از وی نقل کرده است: آن کودک طباخ بر آن چندان نان ما را بلبی همی ندارد مهمان. (از حدائق السحر چ عباس اقبال ص 41). اطلاع دیگری از او بدست نیامد
شاعر معاصر رشید وطواط بود. شخص اخیر بیت زیر را از وی نقل کرده است: آن کودک طباخ بر آن چندان نان ما را بلبی همی ندارد مهمان. (از حدائق السحر چ عباس اقبال ص 41). اطلاع دیگری از او بدست نیامد
صفت تنگبار. دیرپذیری. دشوارپذیری. تنگی اجازه و رخصت: چون هست تنگباری در طبع او سرشته هر ساعتی به خواهش زو بار می چه جویی ؟ سمائی مروزی. معروف لبت به تنگباری چونانکه دلت به تنگ خویی. انوری. آوازه فراخ شد به عالم درگاه ترا به تنگباری. خاقانی. ز تیغ تنگ چشمان حصاری قدرخان را در آن در تنگباری. نظامی. رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن و تنگبار شود
صفت تنگبار. دیرپذیری. دشوارپذیری. تنگی اجازه و رخصت: چون هست تنگباری در طبع او سرشته هر ساعتی به خواهش زو بار می چه جویی ؟ سمائی مروزی. معروف لبت به تنگباری چونانکه دلت به تنگ خویی. انوری. آوازه فراخ شد به عالم درگاه ترا به تنگباری. خاقانی. ز تیغ تنگ چشمان حصاری قدرخان را در آن در تنگباری. نظامی. رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن و تنگبار شود
معروف است که مردم زنگبار باشد. (برهان) (از آنندراج). از: ’زنگبار’ + ’ی’ (نسبت). (حاشیۀ برهان چ معین). منسوب به زنگبار. اهل زنگبار. از مردم زنگبار. (فرهنگ فارسی معین). منسوب به زنگبار. (ناظم الاطباء) ، صمغی را نیز گویند سیاه که از درخت صنوبر گیرند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). صمغ صنوبر باشد... (جهانگیری). صمغ درخت صنوبر. (ناظم الاطباء)
معروف است که مردم زنگبار باشد. (برهان) (از آنندراج). از: ’زنگبار’ + ’ی’ (نسبت). (حاشیۀ برهان چ معین). منسوب به زنگبار. اهل زنگبار. از مردم زنگبار. (فرهنگ فارسی معین). منسوب به زنگبار. (ناظم الاطباء) ، صمغی را نیز گویند سیاه که از درخت صنوبر گیرند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). صمغ صنوبر باشد... (جهانگیری). صمغ درخت صنوبر. (ناظم الاطباء)