آسودگی. راحتی. فارغبالی: گوشت که بر کتف وی (ضحاک) بود ریش گشت و بدرد آمد چنانکه شب و روز مرد را از درد سبکباری نبود و هیچ مخلوق مر آن دوش او را دوا ندانست کردن. (ترجمه طبری بلعمی)، مجرد از علایق دنیوی بودن. آزادگی: سبکباری کنی دعوی و آنگاه گناهان کرده ای بر پشت انبار. ناصرخسرو. زاد این راه گرانباری بود و زاد آن راه سبکباری. (تفسیر ابوالفتوح). دلم ربودی و جان میدهم بطیبت نفس که هست راحت درویش در سبکباری. سعدی (طیبات). ، مقابل سنگین باری بار سبک داشتن: چون گرانباران بسختی میروند هم سبکباری و چستی خوشتر است. سعدی (طیبات). آدمی رازبان فضیحت کرد جوز بی مغز را سبکباری. سعدی (گلستان)