جدول جو
جدول جو

معنی زنوییدن - جستجوی لغت در جدول جو

زنوییدن
مویه کردن، ناله کردن، زوزه کشیدن
تصویری از زنوییدن
تصویر زنوییدن
فرهنگ فارسی عمید
زنوییدن
(لَ زَ دَ)
بمعنی زنویه است که ناله و مویه و زوزه کردن سگ باشد. (برهان). ناله کردن سگ. (فرهنگ رشیدی). ناله کردن سگ. زوزه کشیدن سگ. (فرهنگ فارسی معین). زنویه. (آنندراج). زوزه کشیدن سگ. (ناظم الاطباء) : هریر،زنوییدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مویه و ناله کردن، ولوله کردن، شخولیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به زنویه شود
لغت نامه دهخدا
زنوییدن
ناله کردن، زوزه کشیدن
تصویری از زنوییدن
تصویر زنوییدن
فرهنگ لغت هوشیار
زنوییدن
((زَ دَ))
زوزه کشیدن سگ
تصویری از زنوییدن
تصویر زنوییدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انبوییدن
تصویر انبوییدن
بو کردن، برای مثال از دست خیال روی تو وقت سحر / گلدستۀ وصل تو همی انبویم (فخر زرگر - لغتنامه - انبوییدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زداییدن
تصویر زداییدن
زدودن، پاک کردن، پاکیزه ساختن، زداییدن، پاک کردن زنگ از فلز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوییدن
تصویر نوییدن
گریه و زاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کُ بَ تَ)
بو کردن، کذا فی شرفنامه. (مؤید الفضلاء) ، جوی کندن گرد خیمه تا مانع باران یا سیل شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَعْ کَ دَ)
آدم بازی دادن و فریفتن مردم. (برهان) (آنندراج). فریب دادن. (انجمن آرا). فریفتن و مکر کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ اُ دَ)
دوباره حیات دادن و زندگانی تازه بخشیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَغْوْ گُ تَ)
دور کردن و ازالۀ چیزی از چیزی دیگر یا از کسی:
از بخشش تو عالم پر جعفری و رکنی
وز خلعت تو گیتی پر رومی و بهایی
مردی همی نمایی گیتی همی گشایی
بدعت همی زدایی طاعت همی فزایی.
فرخی.
و رجوع به زدودن شود.
، پاک کردن و پاکیزه ساختن و صاف کردن و جلا دادن و زدودن. (ناظم الاطباء). پاک کردن زنگ از هر چیزی و مجازاً هر پاک کردن. زداینده. زدایه و زداییده از مشتقات آن است. (از فرهنگ نظام). صاف کردن و پاکیزه ساختن. (برهان قاطع). دور کردن زنگ. (آنندراج). صیقل زدن. صیقلی کردن. روشن ساختن:
دل خویش و کف خویش و رخ خویش و سر خویش
بزدای و بگشای و بفروز و بفراز.
منوچهری.
رخ دولت بفروز آتش فتنه بنشان
دل حکمت بزدای آلت ملکت بطراز.
منوچهری.
هر که رغبت کند در این معنی
دل بباید که پاک بزداید
زآنکه چون دست پاک باشد سخت
همی از انگبین نیالاید.
ناصرخسرو.
صفای باطن از دل می زداید علم ظاهر را
که پنهان جوهر آیینه از پرداز میگردد.
صائب.
، (مجهول) زدوده شدن. نابود شدن. پاک شدن. محو شدن:
غمی که چون سپه زنگ، ملک دل بگرفت
ز خیل شادی روم رخت زداید باز.
حافظ.
رجوع به زدودن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ گَ دی دَ)
زنوبیدن. (یادداشت بخط دهخدا). رجوع به زنوبیدن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ زَ دَ)
نوحه کردن. (انجمن آرا) (از برهان). نالیدن. (از برهان). نوا کردن. (از آنندراج). به بانگ بلند گریه کردن و زاریدن. (ناظم الاطباء). نویدن. رجوع به نویدن شود:
کسی که کان عسل شد چرا ترش گوید
کسی که مرده ندارد چرا همی نوید.
مولوی (از انجمن آرا).
، لرزیدن. (از برهان). رجوع به نویدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَس س)
ننیوشیدن. مخفف ننیوشیدن است. (یادداشت مؤلف). رجوع به نیوشیدن شود:
تو چه دانی تا ننوشی قالشان
زآنکه پنهان است بر تو حالشان.
مولوی.
، مقابل نوشیدن. نیاشامیدن
لغت نامه دهخدا
(لُ رَ تَ)
زنوئیدن. (ناظم الاطباء). آواز کردن اسب و گرگ و سگ باشد. و نیز آه زدن و نالیدن. (آنندراج). رجوع به زنوییدن شود
لغت نامه دهخدا
(کُکَ دَ)
بوی کردن و بوییدن. (برهان قاطع) (آنندراج). بوی کردن. (شرفنامۀ منیری). شم. تعسعس. (مجمل اللغه). الشم و الشمیم. (تاج المصادر بیهقی). شمیم. (دهار). بوییدن و استشمام کردن چیزهای خوشبوی و بوی خوش. (ناظم الاطباء) :
چو انبویید زلف مشکسایش
ختن گردید از سر تا بپایش.
فریدالدین.
هر که مر عقل را بانبوید
از حدیثش همه نکت روید.
سنایی (از آنندراج).
گفت اطفال را همی بویید
این نکو باد را می انبویید.
سنایی.
بمشام آنکه گل بینبوید
از میانش نشاط دل روید.
سنایی.
از دست خیال روی تو وقت سحر
گلدستۀ وصل تو همی انبویم.
فخر زرگر (ازشعوری ج 1 ورق 123 الف).
الشمامه، هرچه به انبویند. (مهذب الاسماء).
- فاانبوییدن، انبوییدن: مناسمه، فاانبوییدن. المشامه، چیزی فاانبوییدن. (تاج المصادر بیهقی) ، سپس ماندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تأخر. (از اقرب الموارد) ، بگوسپندان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). همه جا با گوسپندان رفتن. (ناظم الاطباء). با گوسفندان رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ تَ)
زنوئیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به زنوییدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ دَ)
خرامیدن. (جهانگیری). با تبختر و شوکت و حشمت راه رفتن. (ناظم الاطباء) :
سرفرازانه نوایید به میدان وصال
همه شاهید چو بگزیدۀ آن دلدارید.
مولوی (از جهانگیری).
، ناله کردن. (برهان قاطع) (آنندراج). ناله و زاری کردن. (ناظم الاطباء) ، فریاد کردن. (برهان قاطع) (آنندراج). بانگ کردن. (برهان قاطع) (فرهنگ خطی از شرفنامه). بانگ برآوردن. (آنندراج). صدا و ندا کردن. (رشیدی) (از جهانگیری) :
درخشیدن تیغهای سران
نواییدن گرزهای گران.
فردوسی (از جهانگیری و رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ وی یی)
جمع واژۀ غزنوی در حالت نصب و جر، و آن منسوب به غزنه است. به قول صاحب النقودالعربیه غزنویین غلط و صحیح آن غزنیین است. رجوع به غزنوی و غزنویه و غزنویون شود، سلاطین و حکام غزنوی. رجوع به غزنویان شود
لغت نامه دهخدا
آوازدادن بانگ کردن: درخشیدن تیغهای سران نواییدن گرزهای گران. (شا. بنقل جها. رشیدی فرنظا) توضیح در فهرست ولف این کلمه نیامده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنوریدن
تصویر کنوریدن
آدم بازی کردن و فریفتن مردم
فرهنگ لغت هوشیار
افزودن: درخت و برگ برآید ز خاک و این گوید که خواجه هر چه بکاری ترا همان روید. کسی که همره ساقی است چون بود هشیار چرا ننوشد کمتر چرا نیفروزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زداییدن
تصویر زداییدن
پاکیزه ساختن، جلا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوییدن
تصویر نوییدن
نالیدن، نوا و نوحه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبوییدن
تصویر انبوییدن
بوکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبوییدن
تصویر انبوییدن
بوییدن، استشمام کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هناییدن
تصویر هناییدن
((هَ دَ))
اثر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زداییدن
تصویر زداییدن
((زَ دَ))
زدودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هناییدن
تصویر هناییدن
اثر گذاشتن، تاثیر کردن، اثر کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سناییدن
تصویر سناییدن
احترام گذاشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زندیدن
تصویر زندیدن
توضیح دادن، تشریح کردن، شرح دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناییدن
تصویر ناییدن
افتخار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پوییدن
تصویر پوییدن
طی کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
به شدت زدن، تکاندن حاصل درخت با چوب بلند
فرهنگ گویش مازندرانی
ساییدن
فرهنگ گویش مازندرانی