بوی کردن و بوییدن. (برهان قاطع) (آنندراج). بوی کردن. (شرفنامۀ منیری). شم. تعسعس. (مجمل اللغه). الشم و الشمیم. (تاج المصادر بیهقی). شمیم. (دهار). بوییدن و استشمام کردن چیزهای خوشبوی و بوی خوش. (ناظم الاطباء) : چو انبویید زلف مشکسایش ختن گردید از سر تا بپایش. فریدالدین. هر که مر عقل را بانبوید از حدیثش همه نکت روید. سنایی (از آنندراج). گفت اطفال را همی بویید این نکو باد را می انبویید. سنایی. بمشام آنکه گل بینبوید از میانش نشاط دل روید. سنایی. از دست خیال روی تو وقت سحر گلدستۀ وصل تو همی انبویم. فخر زرگر (ازشعوری ج 1 ورق 123 الف). الشمامه، هرچه به انبویند. (مهذب الاسماء). - فاانبوییدن، انبوییدن: مناسمه، فاانبوییدن. المشامه، چیزی فاانبوییدن. (تاج المصادر بیهقی) ، سپس ماندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تأخر. (از اقرب الموارد) ، بگوسپندان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). همه جا با گوسپندان رفتن. (ناظم الاطباء). با گوسفندان رفتن. (از اقرب الموارد)