جدول جو
جدول جو

معنی زنهاردار - جستجوی لغت در جدول جو

زنهاردار
دارای امان و زنهار، پای بند به عهد و پیمان، وفادار
تصویری از زنهاردار
تصویر زنهاردار
فرهنگ فارسی عمید
زنهاردار
(سِ تَ / تِ)
امان و مهلت دهنده را گویند. (برهان) (آنندراج). زینهاردار. (فرهنگ فارسی معین) ، مقابل زنهارخوار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بعضی از افاضل، بمعنی حافظ ونگهبان نوشته اند. (آنندراج). امانت دار:
دوان مادر آمد سوی مرغزار
چنین گفت با مرد زنهاردار.
فردوسی.
مباش از جملۀ زنهارخواران
که یزدان هست با زنهارداران.
(ویس و رامین).
زنهاردار نباید که زنهارخوار باشد. (قابوسنامه).
تویی کز جهان اختیار منی
به خاصه که زنهاردار منی.
شمسی (یوسف و زلیخا).
از این بیش بی وی مرا تاب نیست
به روزم شکیب و به شب خواب نیست
کنون گر بود رای زنهاردار
فرستش ورا نزد من زینهار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
، دارای زنهار و امان و در امان و در پناه و دارای مهلت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنهاریان
تصویر زنهاریان
زنهاری، آنکه امان و پناه بخواهد، زنهارخواه، امانت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهاردار
تصویر آهاردار
جامه یا پارچه ای که به آن آهار زده باشند، دارای آهار
فرهنگ فارسی عمید
کسی که انبار به او سپرده شده و حساب کالاهایی که در انبار است در دست اوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنهارخوار
تصویر زنهارخوار
عهدشکن، پیمان گسل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنهارداری
تصویر زنهارداری
نگاه داشتن عهد و پیمان
فرهنگ فارسی عمید
(سِ تُ دَ / دِ)
امانت دار. گیرندۀ امانت. کفیل:
سه سالش پدروار از آن گاو شیر
همی داد هشیار زنهارگیر.
فردوسی.
، آنکه برای کسی امان می گیرد و یا مهلت می گیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ دَ / دِ)
انباربان. انباری. (زمخشری). کسی که انبار ذخیره بآن سپرده است. (ناظم الاطباء). محافظ انبار. نگهبان محل کالا و ارزاق. (فرهنگ فارسی معین). حسابدار انبار. حافظ انبار. آنکه حساب محتوی انبار با اوست. (یادداشت مؤلف) ، رقیب داشتن:
چوآمد بشاه جهان آگهی
که انباز دارد بشاهنشهی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رُ)
آهارزده، آهارکرده: کاغذ آهاردار، چلوار آهاردار
لغت نامه دهخدا
پای بندی به عهد و پیمان، وفاداری، (فرهنگ فارسی معین)، نگهداری عهد و پیمان، پای بند بودن به عهد و پیمان و قرار، امانت، مقابل زینهارخواری، (فرهنگ فارسی معین)، امانت داری، و رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پُ دَ /دِ)
عهدگسل و پیمان شکن را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (غیاث). کنایه از عهدشکن... (انجمن آرا) (آنندراج). پیمان شکن. (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری). زینهارخوار. (فرهنگ فارسی معین). غدار. ناقض عهد. بی وفا. پیمان شکن. عهدشکن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
از دل بهر نگار شکاری همی کند
تا خوش بود بر آن دل زنهارخوار او.
فرخی.
ور بی بهانه رفتن خواهی همی
بی مهر گشت خواهی و زنهارخوار.
فرخی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
مباش از جملۀ زنهارخواران
که یزدان هست با زنهارداران.
(ویس و رامین).
نبیند ز من لاجرم جز که خواری
نه دنیا نه فرزند زنهارخوارش.
ناصرخسرو.
چو دادم کسی را به خود زینهار
نگشتم بر آن گفته زنهارخوار.
نظامی.
به خیل هر که می آیم به زنهار
نمی بینم بجز زنهارخواران.
سعدی.
باوی گفت ای مرد زنهارخوار، از بس که خون ناحق ریختی. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
امان داده و در امان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
امان دهنده و مهلت دهنده، (ناظم الاطباء)، زینهاردارنده، زنهاردار، پای بند عهد و پیمان، وفادار، (فرهنگ فارسی معین)، امانت دار، امین، مؤتمن، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
او هست گویی ای عجبا زینهاردار
وین حق زایران، بر او زینهارها،
لامعی جرجانی،
رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای آن دو شود
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ کَ / کِ)
پنهان کننده. مخفی دارنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
امانت. وفاء. ضد زنهارخواری. خلاف غدر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). امانت داری. عمل زنهاردار:
کلید در ترا دادم به زنهار
یکی این بار زنهارم نگهدار
تو خود دانی که در زنهارداری
نه بس فرخ بود زنهارخواری.
(ویس و رامین).
خود این جست او ز من زنهارداری
نگویی چون کنم زنهارخواری.
(ویس و رامین).
رجوع به زنهارو زینهار و دیگر ترکیبهای این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ / دِ)
صاحب زهر. جانور یا گیاهی که سم دارد. سامه. سوام: مار زهردار. مقابل بی زهر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حیوان زهردار، جانوری که دارای زهر باشد. (ناظم الاطباء) :
کشت خال لب توام آری
مگس شهد زهردار بود.
میرخسرو (از آنندراج).
، آلوده به زهر و محتوی از زهر: خنجر زهردار، خنجر آلوده به زهر. (ناظم الاطباء) :
برآویخته ناچخی زهردار
بوقت زدن تلخ چون زهرمار.
نظامی.
رجوع به زهر شود
لغت نامه دهخدا
(زُ دَ / دِ)
بمعنی زناربند. (از آنندراج). زناردارنده. زناربند. (فرهنگ فارسی معین). کسی که زنار بسته باشد. برهمن. (ناظم الاطباء) :
کشته چون من کشتۀ زناردار
جان عیسی در صلیب موی تو.
خاقانی.
خط و لب ساقیان، عیسی زناردار
بر خط زنار جام، جم کمر انداخته.
خاقانی.
بت پرستان را عیب مکن و زنارداران را نکوهش منما. (مجالس سعدی).
عزیزان پوشیده از چشم خلق
نه زنارداران پوشیده دلق.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(سِ دَ / دِ)
امان دهنده. جار:
چو پیروز گردی ز تن خون مریز
چو شد دشمن بدکنش در گریز
چو خواهد ز دشمن کسی زینهار
تو زنهارده باش و کینه مدار.
فردوسی.
رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زنهار دار
تصویر زنهار دار
پای بند وفادار، امین مقابل زینهار خوار
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که انبار را به او سپرده باشند و کلا حساب کالاها را داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پای بند وفادار، امین مقابل زینهار خوار. پای بند به عهد و پیمان وفادار، امین مقابل زینهار خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهاردار
تصویر آهاردار
آهار زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنار دار
تصویر زنار دار
آنکه زنار بندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زینهاردار
تصویر زینهاردار
وفادار، پای بند به عهد و پیمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زینهارداری
تصویر زینهارداری
وفاداری، امانت
فرهنگ فارسی معین
زهرآگین، زهرآلود، سم آلود، سمی، مسموم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درخت انار
فرهنگ گویش مازندرانی