عهدگسل و پیمان شکن را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (غیاث). کنایه از عهدشکن... (انجمن آرا) (آنندراج). پیمان شکن. (فرهنگ رشیدی) (شرفنامۀ منیری). زینهارخوار. (فرهنگ فارسی معین). غدار. ناقض عهد. بی وفا. پیمان شکن. عهدشکن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : از دل بهر نگار شکاری همی کند تا خوش بود بر آن دل زنهارخوار او. فرخی. ور بی بهانه رفتن خواهی همی بی مهر گشت خواهی و زنهارخوار. فرخی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مباش از جملۀ زنهارخواران که یزدان هست با زنهارداران. (ویس و رامین). نبیند ز من لاجرم جز که خواری نه دنیا نه فرزند زنهارخوارش. ناصرخسرو. چو دادم کسی را به خود زینهار نگشتم بر آن گفته زنهارخوار. نظامی. به خیل هر که می آیم به زنهار نمی بینم بجز زنهارخواران. سعدی. باوی گفت ای مرد زنهارخوار، از بس که خون ناحق ریختی. (رشیدی)
امان طلب و مهلت خواه. مستجیر. مستأمن. اَمِن. ملتجی. پناهنده. زنهارخواهنده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز زابلستان گر ز ایران سپاه هر آنکس که آیند زنهارخواه بدار و به پوزش بیارای مهر نگه کن بدین کارگردان سپهر. فردوسی. شکسته شدند آن سه شاه و سپاه همه یک بیک گشته زنهارخواه. فردوسی. برفتند یک بهره زنهارخواه گریزان برفتند بهری به راه. فردوسی. سبک با تنی صد سران سپاه بر پهلوان رفت زنهارخواه. اسدی. بسی گشت در خاک زنهارخواه ببخشید خون و ببخشود شاه. اسدی
خیانت در امانت. ضد زنهارداری. پیمان شکنی. خلف عهد. خلف وعد. نقض عهد. غدر. بی وفایی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : کلید در ترا دادم به زنهار یکی این بار زنهارم نگهدار تو خود دانی که در زنهارداری نه بس فرخ بود زنهارخواری. (ویس و رامین). خود این جست او ز من زنهارداری نگویی چون کنم زنهارخواری. (ویس و رامین). شکرلب گفت از این زنهارخواری پشیمان شو مکن بی زینهاری. نظامی. ولیکن بود صحبت زینهاری نکردند ازوفا زنهارخواری. نظامی
عهدگسل و پیمان شکن. (آنندراج). شکننده پیمان و عهدشکن. (ناظم الاطباء). غدار. خائن. آنکه بقول خویش وفا نکند. آنکه از عهد خود تخلف کند. عهدشکن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنهارخوار. زینهارخوارنده. عهدشکن. پیمان شکن. (فرهنگ فارسی معین) : ای زینهارخوار بدین روزگار از یار خویشتن که خورد زینهار. فرخی (دیوان ص 97). زنهاریان اگرچه بسی داشت زیر پر هم جان نبرد زین فلک زینهارخوار. سیدحسن غزنوی. مگذار زینهار چو در زینهار تست جان مرا بدین فلک زینهارخوار. مسعودسعد. ، خائن در امانت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین). خیانت گر. مقابل زنهاردار. (فرهنگ فارسی ایضاً) : زنهار بدین زینهارخواره ندهی خرد و جان به زینهاری. ناصرخسرو