امان و مهلت دهنده را گویند. (برهان) (آنندراج). زینهاردار. (فرهنگ فارسی معین) ، مقابل زنهارخوار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بعضی از افاضل، بمعنی حافظ ونگهبان نوشته اند. (آنندراج). امانت دار: دوان مادر آمد سوی مرغزار چنین گفت با مرد زنهاردار. فردوسی. مباش از جملۀ زنهارخواران که یزدان هست با زنهارداران. (ویس و رامین). زنهاردار نباید که زنهارخوار باشد. (قابوسنامه). تویی کز جهان اختیار منی به خاصه که زنهاردار منی. شمسی (یوسف و زلیخا). از این بیش بی وی مرا تاب نیست به روزم شکیب و به شب خواب نیست کنون گر بود رای زنهاردار فرستش ورا نزد من زینهار. شمسی (یوسف و زلیخا). ، دارای زنهار و امان و در امان و در پناه و دارای مهلت. (ناظم الاطباء)