جدول جو
جدول جو

معنی زنهارداری

زنهارداری
نگاه داشتن عهد و پیمان
تصویری از زنهارداری
تصویر زنهارداری
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با زنهارداری

زنهارداری

زنهارداری
امانت. وفاء. ضد زنهارخواری. خلاف غدر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). امانت داری. عمل زنهاردار:
کلید در ترا دادم به زنهار
یکی این بار زنهارم نگهدار
تو خود دانی که در زنهارداری
نه بس فرخ بود زنهارخواری.
(ویس و رامین).
خود این جست او ز من زنهارداری
نگویی چون کنم زنهارخواری.
(ویس و رامین).
رجوع به زنهارو زینهار و دیگر ترکیبهای این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا

زینهارداری

زینهارداری
پای بندی به عهد و پیمان، وفاداری، (فرهنگ فارسی معین)، نگهداری عهد و پیمان، پای بند بودن به عهد و پیمان و قرار، امانت، مقابل زینهارخواری، (فرهنگ فارسی معین)، امانت داری، و رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو شود
لغت نامه دهخدا

زنهاردار

زنهاردار
دارای امان و زنهار، پای بند به عهد و پیمان، وفادار
زنهاردار
فرهنگ فارسی عمید

زنهاردار

زنهاردار
امان و مهلت دهنده را گویند. (برهان) (آنندراج). زینهاردار. (فرهنگ فارسی معین) ، مقابل زنهارخوار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بعضی از افاضل، بمعنی حافظ ونگهبان نوشته اند. (آنندراج). امانت دار:
دوان مادر آمد سوی مرغزار
چنین گفت با مرد زنهاردار.
فردوسی.
مباش از جملۀ زنهارخواران
که یزدان هست با زنهارداران.
(ویس و رامین).
زنهاردار نباید که زنهارخوار باشد. (قابوسنامه).
تویی کز جهان اختیار منی
به خاصه که زنهاردار منی.
شمسی (یوسف و زلیخا).
از این بیش بی وی مرا تاب نیست
به روزم شکیب و به شب خواب نیست
کنون گر بود رای زنهاردار
فرستش ورا نزد من زینهار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
، دارای زنهار و امان و در امان و در پناه و دارای مهلت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

زنهارخواری

زنهارخواری
بدعهدی، پیمان شکنی، برای مِثال ولیکن بود صحبت زینهاری / نکردند از وفا زنهارخواری (نظامی۲ - ۳۰۰)
زنهارخواری
فرهنگ فارسی عمید