جدول جو
جدول جو

معنی زنهاریان

زنهاریان
زنهاری، آنکه امان و پناه بخواهد، زنهارخواه، امانت
تصویری از زنهاریان
تصویر زنهاریان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با زنهاریان

زنهاریدن

زنهاریدن
زنهار و امان دادن. (آنندراج). امان دادن و کسی را در پناه و حمایت خود درآوردن. (ناظم الاطباء) ، اصلاح شدن، آشتی کردن و عهد و پیمان صلح بستن، پارسا و پاکدامن کردن، شتافتن و تعجیل کردن، شکایت کردن، بر جهد و کوشش ترغیب نمودن، علم و ادب آموزانیدن، ترسانیدن و تهدید کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 2 ص 45 شود
لغت نامه دهخدا

زنهاردار

زنهاردار
دارای امان و زنهار، پای بند به عهد و پیمان، وفادار
زنهاردار
فرهنگ فارسی عمید

زنهاریافتن

زنهاریافتن
امان یافتن. پذیرفته شدن امان خواهی کسی. در پناه و امان شدن. رجوع به زنهار و زینهار و دیگر ترکیبهای این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا

زنهاردار

زنهاردار
امان و مهلت دهنده را گویند. (برهان) (آنندراج). زینهاردار. (فرهنگ فارسی معین) ، مقابل زنهارخوار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بعضی از افاضل، بمعنی حافظ ونگهبان نوشته اند. (آنندراج). امانت دار:
دوان مادر آمد سوی مرغزار
چنین گفت با مرد زنهاردار.
فردوسی.
مباش از جملۀ زنهارخواران
که یزدان هست با زنهارداران.
(ویس و رامین).
زنهاردار نباید که زنهارخوار باشد. (قابوسنامه).
تویی کز جهان اختیار منی
به خاصه که زنهاردار منی.
شمسی (یوسف و زلیخا).
از این بیش بی وی مرا تاب نیست
به روزم شکیب و به شب خواب نیست
کنون گر بود رای زنهاردار
فرستش ورا نزد من زینهار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
، دارای زنهار و امان و در امان و در پناه و دارای مهلت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

سنجاریان

سنجاریان
دهی است جزء دهستان سیاهرودبخش افجۀ شهرستان تهران. دارای 69 تن سکنه. آب آن از جاجرود. محصول آنجا غلات، بنشن، قلمستان و شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

نهاریدن

نهاریدن
چیزی اندک خوردن برای ناشتا شکستن، کاستن نقصان یافتن، گداختن تن لاغر شدن نزار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار

زواریان

زواریان
سواریان. دهی از دهستان راهجرد است که در بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم واقع است و 746 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

نهاریدن

نهاریدن
مصدر نهار است که چیزی خوردن اندک باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). چاشت خوردن. ناهارخوردن. چیزی اندک در بامداد خوردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

نهاریدن

نهاریدن
ترسیدن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). بترسیدن از چیزی یا از کسی. (اوبهی). ترسیدن. واهمه کردن. (برهان قاطع) :
زلف گوئی ز لب نهاریده ست
به گله سوی چشم رفتستی.
بخاری (از رشیدی).
، گداختن و کاستن بدن. (برهان قاطع). ظاهراً مصحف نهازیدن است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، اتلاف کردن. بیجا خرج کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا