بمعنی زندخوان است که تابعان زردشت باشند و آن جماعت را مجوس خوانند. (برهان). امام و پیشوای زردشتیان. (ناظم الاطباء). زندخوان. زندلاف. زنددان. خوانندگان و دانندگان کتاب زند بمعنی تابعان کتاب زردشت پیغمبر عجم... و بملاحظۀ اینکه زند را مقریان خوش آواز می خوانده اند، بلبل را نیز زندخوان و زندلاف گویند... (انجمن آرا) (آنندراج). مقری زندخوان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زندواف. (فرهنگ فارسی معین). آقای هنینگ نوشته اند: ’زندباف. زندخوان. زندوان. زنددان. زندران. زندلاف. زندواف را بمعنی زردشتی وبلبل گرفته اند’. در صورتی که زنددان (دانندۀ زند) زندخوان (خوانندۀ زند) و غیره مرکباتی هستند که به سهولت وجه اطلاق آنها بزردشتیان دانسته میشود، ولی جای تعجب است که چگونه این کلمات را به بلبل اطلاق کرده اند. از آنجمله ’زندواف’ (زنده واف) محتملاً از جهت تهجی بهتر محفوظ مانده، در لغت فرس اسدی چ اقبال ص 243 بیت عنصری بمعنی بلبل آمده نیز بمعنی زردتشتی، سپس زندباف شمس فخری (ص 68) را باید یاد کرد و بسیار آسان است که ’زندواف’ را بوسیلۀ لغت سغدی ’زنت و ب’ که تحت اللفظ بمعنی سرودگوی است تشریح کرد. در سغدی ’زند’، اوستا ’زنتی’ بمعنی سرود، سرودن است و ’زنتوچه مرغ’ (سرودن مرغ) آمده ’واف’ از سغدی ’و ب’ است بمعنی گفتن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : زندبافان بهی زند ز بر برخوانند بلبلان وقت سحر زیر و ستا جنبانند. منوچهری. زندباف ازبهشت نامۀ زند در شب آورد و خواند حرفی چند. نظامی. رجوع به مزدیسنا ص 140 شود. ، بلبل. (برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء). زندواف. هزاردستان. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جانوری عاشق گل و آن را زندخوان و هزار و هزاردستان نیز گویند. به تازیش بلبل و عندلیب نامند و نیز مرغ چمن و مرغ سحر و مرغ شبخوان نامندش. (شرفنامۀ منیری) : هر گلی را به شاخ گلبن بر زندبافیست با هزار شغب. فرخی. ز گلبام شبابه زندباف دریده صبا شعر گل تا به ناف. نظامی. در آن میان که وداع گل و بنفشه کنی خبر ز نالۀ زارم به زندخوان برسان. کمال اسماعیل (از انجمن آرا و آنندراج). ، فاخته. (برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء). نوعی مرغ خوش خوان که گویند فاخته است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بلبل شیرین زبان بر جوزبن راوی شود زندباف زندخوان بر بیدبن شاعر شود. منوچهری. بر بید عندلیب زند باغ شهریار برسرو زندباف زند بخت اردشیر. منوچهری. ، فردوسی در صفت زنان خوشخوان مطربه گفته: فزاینده شان خوبی از چهر و ناف سراینده شان در گلو زندباف. (انجمن آرا) (آنندراج). ، قمری. (غیاث). رجوع به زند و دیگر ترکیبهای آن شود
بمعنی زندخوان است که تابعان زردشت باشند و آن جماعت را مجوس خوانند. (برهان). امام و پیشوای زردشتیان. (ناظم الاطباء). زندخوان. زندلاف. زنددان. خوانندگان و دانندگان کتاب زند بمعنی تابعان کتاب زردشت پیغمبر عجم... و بملاحظۀ اینکه زند را مقریان خوش آواز می خوانده اند، بلبل را نیز زندخوان و زندلاف گویند... (انجمن آرا) (آنندراج). مقری زندخوان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زندواف. (فرهنگ فارسی معین). آقای هنینگ نوشته اند: ’زندباف. زندخوان. زندوان. زنددان. زندران. زندلاف. زندواف را بمعنی زردشتی وبلبل گرفته اند’. در صورتی که زنددان (دانندۀ زند) زندخوان (خوانندۀ زند) و غیره مرکباتی هستند که به سهولت وجه اطلاق آنها بزردشتیان دانسته میشود، ولی جای تعجب است که چگونه این کلمات را به بلبل اطلاق کرده اند. از آنجمله ’زندواف’ (زنده واف) محتملاً از جهت تهجی بهتر محفوظ مانده، در لغت فرس اسدی چ اقبال ص 243 بیت عنصری بمعنی بلبل آمده نیز بمعنی زردتشتی، سپس زندباف شمس فخری (ص 68) را باید یاد کرد و بسیار آسان است که ’زندواف’ را بوسیلۀ لغت سغدی ’زنت و ب’ که تحت اللفظ بمعنی سرودگوی است تشریح کرد. در سغدی ’زند’، اوستا ’زنتی’ بمعنی سرود، سرودن است و ’زنتوچه مرغ’ (سرودن مرغ) آمده ’واف’ از سغدی ’و ب’ است بمعنی گفتن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : زندبافان بهی زند ز بر برخوانند بلبلان وقت سحر زیر و ستا جنبانند. منوچهری. زندباف ازبهشت نامۀ زند در شب آورد و خواند حرفی چند. نظامی. رجوع به مزدیسنا ص 140 شود. ، بلبل. (برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء). زندواف. هزاردستان. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جانوری عاشق گل و آن را زندخوان و هزار و هزاردستان نیز گویند. به تازیش بلبل و عندلیب نامند و نیز مرغ چمن و مرغ سحر و مرغ شبخوان نامندش. (شرفنامۀ منیری) : هر گلی را به شاخ گلبن بر زندبافیست با هزار شغب. فرخی. ز گلبام شبابه زندباف دریده صبا شعر گل تا به ناف. نظامی. در آن میان که وداع گل و بنفشه کنی خبر ز نالۀ زارم به زندخوان برسان. کمال اسماعیل (از انجمن آرا و آنندراج). ، فاخته. (برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء). نوعی مرغ خوش خوان که گویند فاخته است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بلبل شیرین زبان بر جوزبن راوی شود زندباف زندخوان بر بیدبن شاعر شود. منوچهری. بر بید عندلیب زند باغ شهریار برسرو زندباف زند بخت اردشیر. منوچهری. ، فردوسی در صفت زنان خوشخوان مطربه گفته: فزاینده شان خوبی از چهر و ناف سراینده شان در گلو زندباف. (انجمن آرا) (آنندراج). ، قمری. (غیاث). رجوع به زند و دیگر ترکیبهای آن شود
کاسنی، گیاهی خودرو با برگ های کرک دار، ساقه ای کوتاه و گل های آبی که ریشه، برگ و دانۀ آن مصرف دارویی دارد، هرگاه دانه های تلخ آن با گندم مخلوط و آرد شود طعم آرد را تلخ می کند، هندبا، انوپا، تلخ دانه، تلخ جکوک، تلخ جوک، تلخک، کسنی، هندبید، انگوپا برای مثال تو یکی هند باج ندهی شان / چون دهدشان خدای حور و قصور؟ (ناصرخسرو - ۷۷)
کاسنی، گیاهی خودرو با برگ های کرک دار، ساقه ای کوتاه و گل های آبی که ریشه، برگ و دانۀ آن مصرف دارویی دارد، هرگاه دانه های تلخ آن با گندم مخلوط و آرد شود طعم آرد را تلخ می کند، هِندَبا، اَنوپا، تَلخ دانِه، تَلخ جَکوک، تَلخ جوک، تَلخَک، کَسنی، هُندبید، اَنگوپا برای مِثال تو یکی هند باج ندهی شان / چون دهدشان خدای حور و قصور؟ (ناصرخسرو - ۷۷)
زندباف. صاحب آنندراج گوید: بمعنی بلبل و قمری و مثل آن و صاحب جهانگیری و مؤید به زای عربی نوشته و کسی وجه تسمیۀ این بیان نکرده و شاید که چون پرهای بلبل و قمری و فاخته و کبک و کبوتر و دراج چندان خوش رنگ و لطیف نباشد ژندباف میگفته باشند. رجوع به زندباف شود -انتهی. و این گفته بر اساسی نیست
زندباف. صاحب آنندراج گوید: بمعنی بلبل و قمری و مثل آن و صاحب جهانگیری و مؤید به زای عربی نوشته و کسی وجه تسمیۀ این بیان نکرده و شاید که چون پرهای بلبل و قمری و فاخته و کبک و کبوتر و دراج چندان خوش رنگ و لطیف نباشد ژندباف میگفته باشند. رجوع به زندباف شود -انتهی. و این گفته بر اساسی نیست
بمعنی زندخوان است. (فرهنگ جهانگیری). زندخوان باشد که مجوس است. (برهان). مثل زندباف. (آنندراج). زندوان پیشوای زردشتیان. (ناظم الاطباء). زندخوان. زردشتی. (فرهنگ فارسی معین). زندباف. زندلاف (؟) زندخوان. مقری زند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مرغان خوش الحان. (برهان). مرغ خوش الحان. (ناظم الاطباء). خوش الحان، سرودگوی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زند، زندباف، زندخوان، زندلاف و مزدیسنا ص 140، 141 شود، و نیز مرغی خوش خوان که معلوم نیست کدام مرغ است و چنانکه لغت نویسان گاهی بمعنی فاخته و گاهی بمعنی بلبل و گاه قمری آورده اند صحیح نمی نماید. چه در مسمط ذیل از منوچهری زندواف را از بلبل و قمری و صلصل که آن را فاخته ترجمه می کنند، جدا کرده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زندوافان بهی زند ز بر برخوانند بلبلان وقت سحر زیر و ستا جنبانند قمریان راه گل و نوش لبینا خوانند صلصلان باغ سیاووشان با سروستاه. منوچهری (یادداشت ایضاً). ، بر وزن و معنی زندلاف است که بلبل باشد. (برهان). بلبل. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مرغ هزاردستان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 243) : زندواف زندخوان چون عاشق هجرآزمای دوش بر گلبن همی تا روز نالۀ زار کرد. فرخی. باغ پر خیمه های دیبا گشت زندوافان درون شده به خیام. فرخی. فزایندشان خوبی از چهر و لاف سرایندشان از گلو زندواف. عنصری (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 243). به دستان چکاوک شکافه شکاف سرایان ز گل ساری و زندواف. اسدی. گهی زندواف و چکاوک بهم سراینده دستان همی زیر و بم. اسدی. بر گل نو زندواف مطربی آغاز کرد خواند به الحان خوش نامۀ پازند و زند. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
بمعنی زندخوان است. (فرهنگ جهانگیری). زندخوان باشد که مجوس است. (برهان). مثل زندباف. (آنندراج). زندوان پیشوای زردشتیان. (ناظم الاطباء). زندخوان. زردشتی. (فرهنگ فارسی معین). زندباف. زندلاف (؟) زندخوان. مقری زند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مرغان خوش الحان. (برهان). مرغ خوش الحان. (ناظم الاطباء). خوش الحان، سرودگوی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زند، زندباف، زندخوان، زندلاف و مزدیسنا ص 140، 141 شود، و نیز مرغی خوش خوان که معلوم نیست کدام مرغ است و چنانکه لغت نویسان گاهی بمعنی فاخته و گاهی بمعنی بلبل و گاه قمری آورده اند صحیح نمی نماید. چه در مسمط ذیل از منوچهری زندواف را از بلبل و قمری و صلصل که آن را فاخته ترجمه می کنند، جدا کرده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : زندوافان بهی زند ز بر برخوانند بلبلان وقت سحر زیر و ستا جنبانند قمریان راه گل و نوش لبینا خوانند صلصلان باغ سیاووشان با سروستاه. منوچهری (یادداشت ایضاً). ، بر وزن و معنی زندلاف است که بلبل باشد. (برهان). بلبل. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مرغ هزاردستان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 243) : زندواف زندخوان چون عاشق هجرآزمای دوش بر گلبن همی تا روز نالۀ زار کرد. فرخی. باغ پر خیمه های دیبا گشت زندوافان درون شده به خیام. فرخی. فزایندشان خوبی از چهر و لاف سرایندشان از گلو زندواف. عنصری (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 243). به دستان چکاوک شکافه شکاف سرایان ز گل ساری و زندواف. اسدی. گهی زندواف و چکاوک بهم سراینده دستان همی زیر و بم. اسدی. بر گل نو زندواف مطربی آغاز کرد خواند به الحان خوش نامۀ پازند و زند. سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
بمعنی زندخوان است. (فرهنگ جهانگیری). زندباف. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). همان زندباف است. (شرفنامۀ منیری). بر وزن و معنی زندباف است که مجوس باشد. (برهان). پیشوای زردشتیان. (ناظم الاطباء)... بمعنی مجوس زندخوان نیز آمده است. (غیاث) ، مرغان خوش آواز. (برهان)... دیگر مرغان خوش آواز. (غیاث) ، بلبل. (برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، قمری. (غیاث) ، فاخته. (غیاث) (ناظم الاطباء). رجوع به زند و ترکیبهای دیگر این کلمه، زندباف، زندواف و مزدیسنا ص 141 شود
بمعنی زندخوان است. (فرهنگ جهانگیری). زندباف. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). همان زندباف است. (شرفنامۀ منیری). بر وزن و معنی زندباف است که مجوس باشد. (برهان). پیشوای زردشتیان. (ناظم الاطباء)... بمعنی مجوس زندخوان نیز آمده است. (غیاث) ، مرغان خوش آواز. (برهان)... دیگر مرغان خوش آواز. (غیاث) ، بلبل. (برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، قمری. (غیاث) ، فاخته. (غیاث) (ناظم الاطباء). رجوع به زند و ترکیبهای دیگر این کلمه، زندباف، زندواف و مزدیسنا ص 141 شود