جدول جو
جدول جو

معنی زندلاف

زندلاف
پیشوای زردشتی، زندخوان، سرودگوی
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، هزاردستان، زندواف، بوبرد، زندباف، مرغ چمن، صبح خوٰان، زندوان، هزاران، مرغ سحر، شباهنگ، فتّال، بوبردک، مرغ خوش خوٰان، هزار، شب خوٰان، هزارآوا، عندلیب
تصویری از زندلاف
تصویر زندلاف
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با زندلاف

زندلاف

زندلاف
بمعنی زندخوان است. (فرهنگ جهانگیری). زندباف. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). همان زندباف است. (شرفنامۀ منیری). بر وزن و معنی زندباف است که مجوس باشد. (برهان). پیشوای زردشتیان. (ناظم الاطباء)... بمعنی مجوس زندخوان نیز آمده است. (غیاث) ، مرغان خوش آواز. (برهان)... دیگر مرغان خوش آواز. (غیاث) ، بلبل. (برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، قمری. (غیاث) ، فاخته. (غیاث) (ناظم الاطباء). رجوع به زند و ترکیبهای دیگر این کلمه، زندباف، زندواف و مزدیسنا ص 141 شود
لغت نامه دهخدا

زندواف

زندواف
پیشوای زردشتی، زندخوان، سرودگوی
بُلبُل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، هِزارآوا، زَندلاف، زَندوان، بوبَردَک، بوبُرد، مُرغ خوُش خوٰان، هِزاران، هِزاردَستان، شَب خوٰان، صُبح خوٰان، زَندباف، هِزار، شَباهَنگ، فَتّال، مُرغِ چَمَن، مُرغِ سَحَر، عَندَلیب برای مِثال فزاینده شان خوبی از چهرولاف / سراینده شان از گلو زندواف (عنصری - ۳۵۷)
زندواف
فرهنگ فارسی عمید

زندباف

زندباف
پیشوای زردشتی، زندخوان، سرودگوی
بُلبُل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، هِزاردَستان، بوبُرد، زَندواف، عَندَلیب، شَب خوٰان، بوبَردَک، مُرغِ سَحَر، هِزارآوا، مُرغ خوُش خوٰان، هِزاران، شَباهَنگ، صُبح خوٰان، هِزار، فَتّال، زَندلاف، زَندوان، مُرغِ چَمَن
زندباف
فرهنگ فارسی عمید

اندلاف

اندلاف
ریخته شدن. (آنندراج). انصباب. (از اقرب الموارد). اندلف علی اندلافاً، ریخته شد برمن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

زندواف

زندواف
بمعنی زندخوان است. (فرهنگ جهانگیری). زندخوان باشد که مجوس است. (برهان). مثل زندباف. (آنندراج). زندوان پیشوای زردشتیان. (ناظم الاطباء). زندخوان. زردشتی. (فرهنگ فارسی معین). زندباف. زندلاف (؟) زندخوان. مقری زند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، مرغان خوش الحان. (برهان). مرغ خوش الحان. (ناظم الاطباء). خوش الحان، سرودگوی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زند، زندباف، زندخوان، زندلاف و مزدیسنا ص 140، 141 شود، و نیز مرغی خوش خوان که معلوم نیست کدام مرغ است و چنانکه لغت نویسان گاهی بمعنی فاخته و گاهی بمعنی بلبل و گاه قمری آورده اند صحیح نمی نماید. چه در مسمط ذیل از منوچهری زندواف را از بلبل و قمری و صلصل که آن را فاخته ترجمه می کنند، جدا کرده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
زندوافان بهی زند ز بر برخوانند
بلبلان وقت سحر زیر و ستا جنبانند
قمریان راه گل و نوش لبینا خوانند
صلصلان باغ سیاووشان با سروستاه.
منوچهری (یادداشت ایضاً).
، بر وزن و معنی زندلاف است که بلبل باشد. (برهان). بلبل. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مرغ هزاردستان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 243) :
زندواف زندخوان چون عاشق هجرآزمای
دوش بر گلبن همی تا روز نالۀ زار کرد.
فرخی.
باغ پر خیمه های دیبا گشت
زندوافان درون شده به خیام.
فرخی.
فزایندشان خوبی از چهر و لاف
سرایندشان از گلو زندواف.
عنصری (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 243).
به دستان چکاوک شکافه شکاف
سرایان ز گل ساری و زندواف.
اسدی.
گهی زندواف و چکاوک بهم
سراینده دستان همی زیر و بم.
اسدی.
بر گل نو زندواف مطربی آغاز کرد
خواند به الحان خوش نامۀ پازند و زند.
سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا