- زخیدن ((زُ دَ))
- غرغر کردن، ناله کردن
معنی زخیدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حلاجی کردن
تند نفس کشیدن
زاده شدن، زادن
از روی خشم سخن گفتن
بلند شدن و مرتفع شدن
زاییدن و تولد کردن
کوشیدن سعی کردن، ستیزه کردن، دم زدن
روی سینه و شکم خود را بزمین کشیدن
لغزیدن، لیز خوردن
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن، دندش
زاییدن، بچه آوردن، تراویدن، تراویدن آب از درز چیزی، کنایه از به وجود آمدن، برای مثال قوتت از قوت حق می ز هد / نه از عروقی کز حرارت می جهد (مولوی - ۳۳۷)
کوشیدن، کوشش کردنبرای مثال در تپیدن سست شد پیوند او / وز چخیدن سختتر شد بند او (عطار - ۴۰۱)
ستیزه کردن،برای مثال به کابل که با سام یارد چخید / که خواند از آن زخم گرزش چشید (فردوسی - ۱/۲۳۶) ، سپاه است یکسر همه کوه و شخ / تو با پیل و با پیلبانان مچخ (فردوسی - لغت نامه - چخیدن) سخن گفتن
ستیزه کردن،
خزیدن، جنبیدن، چسبیدن، برای مثال سبک پیرزن سوی خانه دوید / برهنه به اندام او درمخید (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۰) ، به دنبال کسی رفتن
لغزیدن، لیز خوردن و افتادن از جایی، پژمرده شدن
تند نفس کشیدن، نفس تند زدن از تند رفتن یا برداشتن بار سنگین
زدن پشم یا پنبه، پنبه زنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، حلّاجی، فاخیدن، فلخمیدن، فرخمیدن، فلخودن، حلاجت
جنبیدن حرکت کردن، اقتفاکردن پیروی کردن: دانش آموز و چو نادان ز پس مبر ممخ تا چو داناشوی آنگه درگران بر (در) تو مخند. (ناصر خسرود) توضیح در حاشیه صفحه مذکور از دیوان ناصر خسرو نوشته شده: از مخیدن و در اینجا شایدبمعنی چسبیدن اراده کرده باشد، خزیدن (جانور)
حرکت کردن با کشیدن بدن بر روی زمین، آهسته حرکت کردن و به جایی وارد شدن
ползти
kriechen
повзати
pełzać
rastejar
strisciare
arrastrarse