جدول جو
جدول جو

معنی ریهیده - جستجوی لغت در جدول جو

ریهیده
(دَ / دِ)
افتاده و ساقطشده. (ناظم الاطباء). افتاده. (برهان) (انجمن آرا) (از آنندراج).
- ریهیده شدن، ریخته شدن. (یادداشت مؤلف). تهور. (تاج المصادر بیهقی). تهویل. (مجمل اللغه). تهیر. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). انهیار. (دهار). تهیل. هور. (تاج المصادر بیهقی) : لقف، ریهیده شدن بن حوض. (مجمل اللغه). انقیاض، ریهیده شدن چاه. (مجمل اللغه). هک، ریهیده شدن چاه. (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). صقع، ریهیده شدن چاه. (تاج المصادر بیهقی).
، خاک نرم از جایی ریخته. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) ، لغزیده، گندیده. (ناظم الاطباء) ، ویران شده. (ناظم الاطباء) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) ، ناثابت و سست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهیده
تصویر شاهیده
(دخترانه و پسرانه)
پارسا، پرهیزکار، نیکوکار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رخشیده
تصویر رخشیده
(دخترانه)
رخشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
پیچ خورده، تابیده، درهم رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریشیده
تصویر ریشیده
رنگ و رو رفته، برای مثال رخم از رنگ توست ریشیده / دلم از زلف توست پیچیده (عنصری - ۳۶۹)، ریشه ریشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریسیده
تصویر ریسیده
تابیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریسنده
تصویر ریسنده
کسی که نخ یا ریسمان می تابد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیچیده
تصویر سیچیده
ساخته و آراسته و آماده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریشیده
تصویر پریشیده
پریشان شده، آشفته، برای مثال پریشیده عقل و پراکنده هوش / ز قول نصیحت گر آکنده گوش (سعدی۱ - ۱۰۳)، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهیده
تصویر رهیده
رهاشده، آزاد شده، نجات یافته
فرهنگ فارسی عمید
(رَ دَ)
زن جوان نازک اندام تازه روی. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، نوعی از طعام که از گندم کوفته و شیر ترتیب دهند. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
نجات یافته. خلاص شده. (فرهنگ فارسی معین). فائز. مستخلص. (یادداشت مؤلف). منجو. (منتهی الارب) : انهیار، رهیده شدن. انقیاص، رهیده شدن. انبشاق، رهیده شدن بندآب. (تاج المصادر بیهقی). هور، رهیده شدن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ تَ)
افتادن و ساقط شدن. (ناظم الاطباء). افتادن. (شرفنامۀ منیری) (از برهان) : تهویر، بریهیدن چیزی. انهیار، ریهیده شدن. انقیاض، ریهیده شدن. انبشاق، ریهیده شدن بند آب. (المصادر زوزنی) ، لغزیدن. (ناظم الاطباء) ، ریختن خاک نرم و جز آن از بلندی. (ناظم الاطباء) (از برهان). واریز کردن. (یادداشت مؤلف) ، ریختن آب از بلندی، پاشیده شدن. منتشر گشتن، پوسیدن. گندیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام یکی از پادشاهان هند. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
ریشه دستار. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج). ریشه دستار که چشمه کنند و کبود و سپید سازند. (شرفنامۀ منیری) ، پرنیان منقش. (از برهان) (انجمن آرا) :
گفت بر پرنیان ریشیده.
طبل عطار شد پریشیده.
عنصری.
، رنگ کرده. (انجمن آرا) ، رخشنده. روشن و تابان. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج). رخشنده. (از انجمن آرا) (از فرهنگ اوبهی) ، ریش و زخم شده. (از برهان) (آنندراج) :
رخم از رنگ تست ریشیده.
؟ (از فرهنگ اوبهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریسنده
تصویر ریسنده
کسی که نخ و ریسمان تابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیویده
تصویر شیویده
آمیخته درهم شده
فرهنگ لغت هوشیار
خمیده خم گشته پیچ یافته، در نوشته در نوردیده، ملفوف ملتوی مطوی: چه سر زد ز بلبل الا ای گل نو، که چون غنچه پیچیده ای پا بدامان ک (وحشی)، مشکل معقد (مطلب کلام سخن شعر) : هر عقده که در معنی ابیات مشکله و خیالات دقیق پیچیده شعرا پیش می آمدبه آسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشیده
تصویر پریشیده
پریشان شده متفرق شده پراگنده شده، بر باد داده افشانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیهیده
تصویر ستیهیده
ستیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیسیده
تصویر خیسیده
ترشده مرطوب آبدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریشیده
تصویر خریشیده
خراش برداشته خراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه یا پشم را با دوک ریسیدن تافتن تابیدن:) می آسوده در مجلس همی گشت رخ میخواره همچون می همی رشت (ویس و رامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
آزرده دلتنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبیده
تصویر روبیده
جاروب شده روفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخشیده
تصویر رخشیده
تابیده شده پرتو انداخته روشن گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسیده
تصویر ریسیده
تابیده شده تافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیزیده
تصویر بیزیده
چیزی که از غربال رد شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیهوده
تصویر بیهوده
باطل، بیفایده، عبث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهیده
تصویر رهیده
نجات یافته خلاص شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگهیده
تصویر آگهیده
آگاه شدن با خبر گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهیده
تصویر رهیده
((رَ دِ))
نجات یافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیهوده
تصویر بیهوده
بی فایده، بی سبب، باطله، عبث
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیچیده
تصویر پیچیده
مشکل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
معذب
فرهنگ واژه فارسی سره