- رَخَّصَ
- مجوّز دادن، او مجوّز داد
معنی رَخَّصَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دنده گذاری کردن، او نصب کرد، ترکیب کردن، پیکربندی کردن، نصب کردن، لوله کشیدن، رگبار زدن
کاهش دادن، او کم کرد
به آرامی ضربه زدن، نوازش کردن
سر و سامان کردن، مرتّب کردن، آهنگسازی کردن، ترتیب دادن، رتبه بندی کردن، دوباره مرتّب کردن
خوش آمد گفتن، او استقبال کرد
پارک کردن، تاسیس کرد
رسمی کردن، هزینه
مرطوب کردن، مرطوب
فشار وارد کردن، برای تمرکز، بانک کردن
تشخیص دادن، شخص
پایین زدن، لگد زدن
ترساندن، او وحشت کرده بود، وحشت زدگی ایجاد کردن
گرم شدن بیش از حد، او گرم شد
تورّم ایجاد کردن، بزرگ
بودجه بندی کردن، اختصاص دهید، سفارشی کردن، خصوصی کردن
دود کردن، سیگار کشید
تعویق انداختن، آخرین
مختصر کردن، خلاصه کنید، متراکم کردن
رقص چینی کردن، رقصیدن