جدول جو
جدول جو

معنی رهرو - جستجوی لغت در جدول جو

رهرو
آنکه به راهی می رود، رونده، راه رونده، در تصوف کنایه از سالک، زاهد، مرید، مسافر
رهرو ازل: در تصوف کنایه از سالک، طالب حق
رهرو آخرت: کنایه از کسی که از دنیا اعراض کرده و روی به آخرت دارد
رهرو سحر: کنایه از زاهد شب زنده دار
تصویری از رهرو
تصویر رهرو
فرهنگ فارسی عمید
رهرو
سالک و مسافر، راه رونده، راهرو
تصویری از رهرو
تصویر رهرو
فرهنگ لغت هوشیار
رهرو((رَ هْ رُ))
سالک، مسافر، عارف، راهرو
تصویری از رهرو
تصویر رهرو
فرهنگ فارسی معین
رهرو
درویش، سالک، عارف، راهرو، راهگذر، پی سپار، رونده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهرو
تصویر شهرو
(دخترانه و پسرانه)
آنکه چهره ای چون چهره شاه دارد، نام یکی از اعیان ایرانی در زمان یزگرد پادشاه ساسانی، نام زنی زیبا در منظومه ویس و رامین، از شخصیتهای شاهنامه، نام موبدی دانا و اداره کننده ایران در زمان کودکی شاپور ذوالاکتاف پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وهرو
تصویر وهرو
(دخترانه)
خوبروی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرو
تصویر مهرو
(دخترانه)
ماهرو، آنکه رویی زیبا چون ماه دارد، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام چوبین سردار ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهرو
تصویر مهرو
آنکه چهره ای زیبا مانند ماه دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهرو
تصویر پهرو
وصله، پینه
فرهنگ فارسی عمید
راهی در داخل ساختمان که اتاق ها و قسمت های مختلف ساختمان را به هم وصل می کند، دالان، دهلیز، سرسرا، کوریدور، آنکه به راهی می رود، در تصوف کنایه از سالک، مرید، مسافر، کنایه از زاهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهاو
تصویر رهاو
رهاوی، گوشه ای در دستگاه های سه گاه، شور و نوا، رهاب، راهوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهور
تصویر رهور
راهوار، ویژگی اسب یا استر خوش راه و تندرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
اندوخته، ذخیره، پس انداز
فرهنگ فارسی عمید
(رَ رَ / رُ)
سیر و حرکت و راه رفتن:
بازماندن ز راه روی نداشت
ره نه و رهروی فرونگذاشت.
نظامی.
رهروی در گرفت و راه نوشت
سوی شهر آمد از کرانۀ دشت.
نظامی.
سحرگه رهروی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی.
حافظ.
کعبه کجا و رهروی نی سوارها
با خامه کی توان ره وصف تو قطع کرد.
واعظ قزوینی.
، هدایت و ارشاد، سلوک و سیر و رفتار، روش، گام و خطوه. (ناظم الاطباء). رجوع به راهروی در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
تن نازک سرخ سپید نازپرورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به رهراه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پهرو
تصویر پهرو
وصله پینه در پی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاو
تصویر رهاو
نغمه و آهنگسیت از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
ذخیره، پس انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهرو
تصویر راهرو
طی طریق کننده، راه پیما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهروی
تصویر رهروی
عمل راه رفتن، (تصوف) سلوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهور
تصویر رهور
راه سپر، فراخ گام تند رو و خوش راه (اسب استر و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهروی
تصویر رهروی
((رَ هْ رَ))
راهروی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهرو
تصویر پهرو
((پَ رُ))
پینه، وصله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راهرو
تصویر راهرو
((رُ))
سالک، مسافر، عارف، رهرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
((رِ زِ))
یدک، (در بازی های تی می) بازیکنی که در مواقع لزوم با نظر مربی جانشین بازیکن اصلی تیم شود. ذخیره (واژه فرهنگستان)، آن چه که برای استفاده کسی کنار گذاشته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهاو
تصویر رهاو
((رَ))
نغمه و آهنگی است از موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
Reservation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
резервация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
Reservierung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
резервація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
rezerwacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
预定
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
reserva
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
prenotazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
reserva
دیکشنری فارسی به اسپانیایی