جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با رهروی

رهروی

رهروی
سیر و حرکت و راه رفتن:
بازماندن ز راه روی نداشت
ره نه و رهروی فرونگذاشت.
نظامی.
رهروی در گرفت و راه نوشت
سوی شهر آمد از کرانۀ دشت.
نظامی.
سحرگه رهروی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی.
حافظ.
کعبه کجا و رهروی نی سوارها
با خامه کی توان ره وصف تو قطع کرد.
واعظ قزوینی.
، هدایت و ارشاد، سلوک و سیر و رفتار، روش، گام و خطوه. (ناظم الاطباء). رجوع به راهروی در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا

رهاوی

رهاوی
آوازیست که درآخر افشاری نواخته میشود نصیحت آمیز و حالتش بر عکس افشاری است سوز و گراز و تاله و ندبه ندارد بلکه به پیر تجربه دیده ای شبیه است که می خواهد آب خنکی بر داغ دل مصیبت دیدگان بریزد و آنان را با نصایح دلپذیر امیدوار کند و در ضمن بگوید که آرزوی بشر تمام شدنی نیست پس برای این که آسوده زیست کنیم باید دامان آرزو را فرا کشیم تا ادامه حیات که گاه با رنج و ناکامی و زمانی با شادی و کامرانی توام است سهل و آسان باشد
فرهنگ لغت هوشیار

رهاوی

رهاوی
گوشه ای در دستگاه های سه گاه، شور و نوا، رَهاب، رَهاو، راهَوی
رهاوی
فرهنگ فارسی عمید

راهروی

راهروی
مسافرت و سیاحت. (ناظم الاطباء). عمل راهرو. طی طریق. راه پیمایی. راه نوردی، سلوک. (یادداشت مؤلف) :
جفا نه پیشۀ درویشی است و راهروی
بیار باده که این سالکان نه مرد رهند.
حافظ.
نیست این راستی و راهروی
که چنان راست که گویی نشوی.
جامی
لغت نامه دهخدا