معنی وهرو
- وهرو(دخترانه)
- خوبروی
واژههای مرتبط با وهرو
شهرو
- شهرو
- آنکه چهره ای چون چهره شاه دارد، نام یکی از اعیان ایرانی در زمان یزگرد پادشاه ساسانی، نام زنی زیبا در منظومه ویس و رامین، از شخصیتهای شاهنامه، نام موبدی دانا و اداره کننده ایران در زمان کودکی شاپور ذوالاکتاف پادشاه ساسانی
ویرو
- ویرو
- نام پهلوان و سپهداری در منظومه ویس و رامین
مهرو
- مهرو
- ماهرو، آنکه رویی زیبا چون ماه دارد، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام چوبین سردار ساسانی
رهرو
- رهرو
- سالک و مسافر، راه رونده، راهرو
پهرو
- پهرو
- وصله پینه در پی
مهرو
- مهرو
- آنکه چهره ای زیبا مانند ماه دارد
وارو
- وارو
- وارون، واژگون، در ورزش در ژیمناستیک، پشتک
وارو زدن: در ورزش پشتک زدن در آب، گود زورخانه و بر روی زمین، برعکسِ کار کس دیگر کاری انجام دادن
رهرو
- رهرو
- آنکه به راهی می رود، رونده، راه رونده، در تصوف کنایه از سالک، زاهد، مرید، مسافر
رهرو ازل: در تصوف کنایه از سالک، طالب حق
رهرو آخرت: کنایه از کسی که از دنیا اعراض کرده و روی به آخرت دارد
رهرو سحر: کنایه از زاهد شب زنده دار
پهرو
- پهرو
- پینه، وصله
