جدول جو
جدول جو

معنی دیرخدا - جستجوی لغت در جدول جو

دیرخدا
(دَ خُ)
رئیس دیر. (یادداشت مؤلف) :
در پذیرفتن اسلام بسی سال زدند
غازیان بر دبر دیرخدایت تکبیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درخشا
تصویر درخشا
(دخترانه)
درخشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دهخدا
تصویر دهخدا
خداوند ده، صاحب ده، رئیس و بزرگ تر ده، کدخدا، ده کیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرند
تصویر دیرند
دهر، روزگار، دراز و دیرباز، مدت دراز، روزگار دراز، دیر کننده و دیرپای، بادوام، دیرنده، برای مثال شبی دیرند و ظلمت را مهیا / چو نابینا در او دو چشم بینا (رودکی - ۵۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرپا
تصویر دیرپا
دیرپاینده، پایدار، بادوام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرنده
تصویر دیرنده
طولانی، دیر کننده، دیرپای، برای مثال چو پاسی از شب دیرنده بگذشت / برآمد شعریان از کوه موصل (منوچهری - ۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارخدا
تصویر بارخدا
خداوند، خدای بزرگ، پادشاه بزرگ، برای مثال بارخدایی که از او شاکرند / بارخدایان جهان سربه سر (امیرمعزی - ۲۸۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیریدن
تصویر دیریدن
دیر شدن، طول کشیدن، به طول انجامیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیر خدا
تصویر شیر خدا
از القاب علی بن ابی طالب (ع)، کرّار، اسداللّٰه، ساقی کوثر
فرهنگ فارسی عمید
(صَ کَ / کِ دَ / دِ)
که دیر از خواب برخیزد، مقابل زودخیز: اشیاخ اثاوله، پیران دیرخیز سست رو، (منتهی الارب)، که دیر از جای خود بلند شود:
دید هر کز خواب غفلت دیرخیزی کرد زود
تیغ خون آلود بر بالین چوتیغ آفتاب،
سوزنی،
تبقمت الغنم، دیرخیز و گرانبار گردید گوسپند از باربچه های شکم، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
به لغت نبطی، شامل روغن بلسان و بنگ است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(خَ خُ)
صاحب خر. خربان:
بر دوش خر دو لنگه بود گرز خرخدا
بر دوش من ز چرخ دوصد لنگه بارها.
؟
، نام حشره ای خرد است. خرخاکی. هدبه. حمارالبیت. حمارالارض. حمارقبان. عیرقبان. رجوع به خرخاکی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ خُ)
دش خدای. دژخدای. جبار. طاغیه. متمرد. سلطان جائر. سلطان مستبد. حاکم جائر. خودکامه. پادشاه مستبد: ذیونوسیوس دش خدای سوراقوسیا. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پرعمر. که دیر بماند. که دیر ایستد. که دیر زید:
لعل کو دیرزاد دیربقاست
لاله کامد سبک سبک برخاست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
که دیر به خشم آید. بردبار. صبور. حلیم:
بزرگی دیرخشم و زود عفو است
کریمی کامکار و بردبار است.
مسعودسعد.
سلطان ارسلان خوب طلعت، نیکوسیرت، باحیا و حمیت بود دیرخشم زودرضا. (راحهالصدور راوندی)
لغت نامه دهخدا
(صَ زَ دَ / دِ)
که دیر بخوابد. که شب زنده دار باشد:
دیرخواب و زودخیز و تیزسیر و دوربین
خوش عنان وکش خرام و پاکزاد و نیکخوی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کندگرد: درم دیرمدار، که بسهولت از دستی بدستی نشود. که خرج کردن آن دشوار باشد. (یادداشت مؤلف) :
دشنام دهی باز دهندت ز پی آنک
دشنام مثل چون درم دیرمدار است.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خُ)
حق تعالی را گویند جل جلاله. (برهان) (هفت قلزم). حق تعالی. (دمزن). خدای تعالی بزرگ و نیکوکار، چه لفظ بار بمعنی نیکوکار و بزرگ است و بعضی نوشته اند که حق تعالی را از آن بارخدا گویند که هر کسی را بار میدهد یعنی هر کس هر وقت ازو عرض حاجت خود میتواند کرد. (غیاث). باری تعالی که همه را بار دهد. خدای تعالی بزرگ و نیکوکار چه لفظ بار بمعنی نیکوکار و بزرگ است. (آنندراج). حق تعالی را گویند. (انجمن آرا) (جهانگیری). خداوند. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ خطی نسخۀ کتاب خانه لغت نامه). خدا. (دمزن). رجوع به شعوری ج 1 ورق 150 شود.
لغت نامه دهخدا
(دَ)
که دیر دم کشد از چای و برنج و مانند آن. چای که دیررنگ پس دهد. برنج که دیردم کشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
قلعۀ تیرخدای، این قلعه به خیره است و قلعه ای است سخت عظیم بر کوهی بغایت بلندی و از بهر آن این را تیرخدای خوانند، و بر آن جنگ نیست و هوای آن سردسیر است و آب از مصنعهاست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 159). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 116 و 133 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
دیرکننده. دوام کننده. مدت گیرنده. بمعنی دیرند است که مدت دراز و زمان عالم باشد. (برهان) ، بدرازا کشیده. (یادداشت مؤلف) :
چو پاسی از شب دیرنده بگذشت
بر آمد شعریان از کوه موصل.
منوچهری.
چو آفتاب نهان شد نهان شد از دیده
نیام او شب دیرنده تیره بود مگر.
مسعودسعد (دیوان چ نوریان ص 319).
چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند
همه خزانۀ اسرار من خراب کنند.
مسعودسعد.
بنگر که کنون آفتاب رایت
روزم چو شب دیرنده تار دارد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیرند
تصویر دیرند
دیر باز مدت دراز، دهر زمانه، دیر پاینده با دوام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرپا
تصویر دیرپا
دائم و پاینده، پایدار، مداوم، بادوام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرخدا
تصویر شیرخدا
لقب مولا حضرت امیرالمومنین علی (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارخدا
تصویر بارخدا
باراله خدای متعال، پادشاه بزرگ، خداوند مولی صاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرنده
تصویر دیرنده
دیر باز مدت دراز، دهر زمانه، دیر پاینده با دوام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیریدن
تصویر دیریدن
طول کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مرد خانه، آقای خانه، سرور سرای، مقابل کد بانو، متصدی امور ده، دهبان، دهدار، رئیس قبیله یا عشیره، رئیس صنف (صفویه)، رئیس محله، حافظ شهر، نگهبان شهر، متصدی اداره یا سازمانی دولتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهخدا
تصویر دهخدا
خداوند ده، کدخدا و رئیس، بزرگ ده، دهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرمدار
تصویر دیرمدار
((مَ))
کهنه، قدیمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرند
تصویر دیرند
مدت دراز، بادوام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهخدا
تصویر دهخدا
((دِ خُ))
کدخدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرنده
تصویر دیرنده
بادوام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی خدا
تصویر بی خدا
کافر
فرهنگ واژه فارسی سره
خدا، خداوند، خدای متعال، باری، باری تعالی، بلندمرتبه، بلندمقام
فرهنگ واژه مترادف متضاد