جدول جو
جدول جو

معنی دیخه - جستجوی لغت در جدول جو

دیخه
(یَ خَ)
جمع واژۀ دیخ. (منتهی الارب). رجوع به دیخ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دینه
تصویر دینه
(دخترانه)
انتقام یافته، نام دختر یعقوب (ع) و خواهر یوسف (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دیوه
تصویر دیوه
کرم ابریشم، نوزاد کرمی شکل پروانه با بدنی استوانه ای و دارای حلقه که از برگ درخت توت تغذیه می کند و از پیلۀ آن الیاف ابریشمی تهیه می شود، کرم بادامه، کرم پیله، کناغ، نوغانبرای مثال دیوه هرچند که ابرشم بکند / هرچه آن بیشتر به خویش تند (رودکی - ۵۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیبه
تصویر دیبه
پارچۀ ابریشمی، برای مثال هم از لؤلؤ و گوهر شاهوار / هم از دیبۀ چین سراسر نگار (فردوسی - ۱/۲۰۸ حاشیه)
دیبۀ خسروی: نام یکی از گنج های هشت گانۀ خسروپرویز، برای مثال دگر آنک نامش همی بشنوی / تو گویی همه دیبۀ خسروی (فردوسی - ۸/۲۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دینه
تصویر دینه
دیروز، دیروزی، دینه روز، برای مثال بچۀ بط اگر چه دینه بود / آب دریاش تا به سینه بود (سنائی۱ - ۱۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیمه
تصویر دیمه
روشنی
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، دیمر، گردماه، چهر، رخسار، محیّا، رخساره، لچ، سج، عذار، دیباچه، خدّ، وجنات، چیچک، دیباجه، عارض، غرّه برای مثال همان دم که صبح دوم دیمه داد (زراتشت بهرام - رشیدی - دیمه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیزه
تصویر دیزه
اسب سیاه مایل به خاکستری، برای مثال کجا دیزۀ تو جهد روز جنگ / شتاب آید اندر سپاه درنگ (فردوسی - ۱/۲۲۸)
قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، اورا، کلات، ملاذ، دژ، قلاط، دز، رخّ، پشلنگ، حصن، ابناخون، دیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیهه
تصویر دیهه
روستا، ده، قریه، آبادی، دهکده، کل، رستاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیده
تصویر دیده
نگاه کرده شده، مشاهده شده، کنایه از مردمک چشم، کنایه از چشم
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
دیروز. روز گذشته. (ناظم الاطباء). دیروزین. دیروزینه.دی. (یادداشت دهخدا). بمعنی دیروز یعنی روز گذشته بنقل از مجمعالفرس و سراج و در بهار عجم نوشته که دینه منسوب به دی یعنی منسوب به روز گذشته است. (غیاث) (آنندراج) : امیر (مسعود) خواجه را گفت در آن حدیث دینه چه دیده است ؟. (تاریخ بیهقی ص 258 چ ادیب). امیر پرسید که اریاق چون نیامده است ؟ غازی گفت او عادت دارد سه چهار شبانه روز شراب خوردن خاصه که بر شادی و نواخت دینه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325).
ز دوشینه درنگ و دینه تأخیر
فراوان خورد یار امروز تشویر.
لامعی.
بفردا چه امیدستت که فردا
نه موجود است همچون روز دینه.
ناصرخسرو.
بچۀ بط اگر چه دینه بود
آب دریاش تا بسینه بود.
سنائی (حدیقه).
ما و همین دوغبا و ترف و ترینه
پختۀ امروز یا ز باقی دینه.
(از اسرارالتوحید ص 276).
عیسی آن مرد را بخواند و گفت آن پشتۀ هیزم دینه چه کردی گفت همچنان نهاده است. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 3 ص 201). چون از آنجا که صخره بود بگذشتند که منزل دینۀایشان بود. (ابوالفتوح ج 4 ص 437 س 6). امروز دوزن دارم با زن دینه. (ابوالفتوح ج 4 ص 538 س 18).
فردا به باد کار صاحب از امروز
چونانک امروز بهتر است ز دینه.
سوزنی.
گفت به تیر آن پر کینه ت کجاست
گفت به رخش آن تک دینه ت کجاست.
نظامی.
نقل است که یک روز بجمعی از اهل علم گذشت و گفت اگر سه چیز در شماست وگرنه دوزخ شما را واجب است گفتند آن سه چیز چیست ؟ گفت حسرت دینه که از شما گذشت و نتوانید در آن طاعت زیادت کردن و نه گناهان را عذر خواستن و اگر امروزبعذر دینه مشغول شوی حق امروز کی گذاری. (تذکرۀ الاولیاء عطار).
امروز به از دینه ای مونس دیرینه
دی مست بدان بودم کز وی خبرم آمد.
مولوی.
- دینه روز، دیروز:
درخت پشیمانی از دینه روز
در امروز باید که تان بردهد.
ناصرخسرو.
راهی که زیانکار بود می نمائی، دینه روز بفریادی آمدی، برای کار ناشایسته سبب شدی. (تفسیر بی نام سدۀهفتم متعلق به عبدالعلی صدرالاشرافی).
- دینه شب، دیشب. شب گذشته. (ناظم الاطباء).
، نو. تازه. (یادداشت دهخدا). مقابل کهن و دیرینه:
چه آویزی در این چون می ندانی
که دینه است این مدینه یا کهینه.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دینه اتین یا ناصرالدین دینه (1861- 1929 میلادی = 1348 هجری قمری) مستشرق فرانسوی و نقاش غیرحرفه ای. قسمتی از زندگی خود را در شهر بوسعاده در الجزایر گذرانید و در همین شهر طبق وصیت او مدفون گردیددر سال 1927 میلادی مسلمان شدن خود را آشکار کرد و خود را ناصرالدین نامید، تألیفاتی بزبان فرانسه دارد ازآن جمله است محمد، در سیرۀ پیغمبر اسلام که با همکاری سلیمان ابراهیم از فضلای الجزایر نوشته و تابلوهای زیبایی بقلم خود او دارد. نیز از اوست زندگی عرب، زندگی صحرا، اشعه ای از نور اسلام و شرق و نظر غرب. (ازوفیات معاصرین قزوینی) (از دائره المعارف فارسی)
(به معنی انتقام یافته) دختر یعقوب پیغمبر از زوجه اولیه و او را جز دینه دختری نبود. (سفر پیدایش 30-21، 34. 10-31) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(دَ خَ)
دوخه. رنج و بیماری. (ناظم الاطباء). گردیدن سر به عربی. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). دوار و هدام. (المنجد) : و اذا شرب اسبوعاً منع البخارعن الرأس والدوخه والصداع الحار والدوار. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جایگاهیست در اقاصی ذوالمروه بین ذی خشب و وادی القری. و این لفظ با حاء مهمله نیز آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرکّب از: دیو + ه، نسبت و تصغیر، دیوک، دیوچه، کرم پیلۀ ابریشم. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، کرم پیله. (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی)، دود قز. کرم ابریشم:
دیوه هرچند کابریشم کند
هرچه آن بیشتر بخویش تند.
رودکی.
رجوع به دیوک و دیوکش شود، قسمی سماروغ سمی. (لغت فرس اسدی ذیل سماروغ)، غارچ و سماروغ. (ناظم الاطباء) (از اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
ده. دیه. قریه. روستا و قصبه. (ناظم الاطباء) : امیر اسماعیل رحمه الله مردمان آن دیهه را بخواند... گفتند که مسجد جامع در دیهۀ ما راست نیاید. (تاریخ بخارا نرشخی ص 21). و دیهۀ مماستین و... بنا کرد بعد از آن دیهۀ فرخشی برآورد. (تاریخ بخارا نرشخی ص 7)
لغت نامه دهخدا
(خَ/ خِ)
بیخ. اصل. (آنندراج) :
چنان بیخه و ریشه های متین
که رگ رانده در مغز گاو زمین.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
وام که ادای آن را مدت معینی باشد. (منتهی الارب). قرض مؤجل. (از اقرب الموارد) ، علامت موت. (از لسان العرب) ، خوی. عبادت. (از تاج العروس) ، باران نرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گردن دادن. (منتهی الارب). طاعت. (اقرب الموارد) ، تأخیر: بعته بدینه، ای بتأخیر. (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طیخه
تصویر طیخه
پتیاره (بلا)، جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
دیبا. توضیح: های دیبه ملفوظ است. یا دیبه خسروی جامه حریر پادشاهی، گنج سیم از گنجهای خسرو پرویز گنج دیبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیمه
تصویر دیمه
باران پیوسته بش
فرهنگ لغت هوشیار
رنگ لون، شبیه نظیر: بی دیس (بی نظیر)، پسوند شباهت و لیافت: حور دیس تندیس طاقدیس فرخاردیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دینه
تصویر دینه
دیروز، روز گذشته وام که ادای آن را مدت معینی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیهه
تصویر دیهه
قریه، روستا و قصبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوه
تصویر دیوه
کرم ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیده
تصویر دیده
مردمک چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیبه
تصویر دیبه
((دِ بَ هْ))
دیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دینه
تصویر دینه
((نِ))
دیروزی، دیروزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیده
تصویر دیده
چشم، عین، جمع دیدگان، رؤیت شده، منظور، نگاه، نظر، مردمک چشم
دیده سپید کردن: کنایه از کور شدن از شدت چشم به راهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیزه
تصویر دیزه
((زِ))
رنگ، رنگ سیاه و کبود، اسبی که رنگش سیاه یا خاکستری باشد، دیزج، دیزک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیمه
تصویر دیمه
بارانی است که همیشه می آید در آرامش، بی رعد و برق یا درنگ می کند پنج شش روز، جمع دیم، دیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیمه
تصویر دیمه
کلیسا، معبد، بیعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیمه
تصویر دیمه
((مِ یا مَ))
روشنی، ضیاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوه
تصویر دیوه
((وَ یا وِ))
دیوک، زالو، کرم ابریشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیسه
تصویر دیسه
شکل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیمه
تصویر دیمه
صفحه
فرهنگ واژه فارسی سره