معنی دیمه - فرهنگ فارسی عمید
معنی دیمه
- دیمه دیمِه
- روشنی
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، دیمر، گردماه، چهر، رخسار، محیّا، رخساره، لچ، سج، عذار، دیباچه، خدّ، وجنات، چیچک، دیباجه، عارض، غرّه برای مثال همان دم که صبح دوم دیمه داد (زراتشت بهرام - رشیدی - دیمه) روشنی
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رُخ، دیمَر، گِردماه، چِهر، رُخسار، مُحَیّا، رُخسارِه، لَچ، سَج، عِذار، دیباچِه، خَدّ، وَجَنات، چیچَک، دیباجِه، عارِض، غُرَّه برای مِثال همان دم که صبح دوم دیمه داد (زراتشت بهرام - رشیدی - دیمه)
فرهنگ فارسی عمید