- دَهَنَ
- چرب کردن، چربی، رنگ کردن، روغن زدن
معنی دَهَنَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آب شدن فلز، ذوب شدن
وزن کردن، وزن
بخشیدن، او داد، اهدا کردن
غارت کردن، غارت
برخاستن، او بلند شد
طعمه گذاشتن، مجذوب کردن، فریفتن
ستم کردن، تسخیر کند
لعنت کردن، نفرین
نفس نفس زدن، خس خس سینه
ساکن شدن، مسکن، سکونت داشتن، سکنه گذاری کردن، آرام کردن
بار دادن، حمل و نقل، کشتی فرستادن
حبس کردن، زندان
آسیاب کردن، سنگ زنی
زخمی کردن، او چاقو زد
دوباره ظاهر شدن، برگشت
دفن کردن، دفن، درون سازی کردن
رفتن، طلا
شرط بندی کردن، او شرط بندی کرد
خانگی کردن، اهلی کرد
غلتیدن، او زیر پا گذاشت
وارد شدن، درآمد، دخالت کردن
دود کردن، سیگار کشید
پشتیبانی کردن، حمایت کند
دست زدن، هل دادن، پرداخت کردن، به شدّت کوبیدن، برداشت کردن، فرو رفتن، سر به سینه زدن، زدن، تحریک کردن، به جلو بردن، راهنمایی کردن، دستمزد پرداخت کردن، ضربه زدن
تاریخ نگاری کردن، او یادداشت کرد، یادداشت کردن
چالاکی، حیله گری
افسرده کردن، غم و اندوه، اندوهگین شدن
تخم گذاری کردن، سینه، در آغوش گرفتن
تزریق کردن، تزریق
مستقیم کردن، خوش آمدید
بدهکار بودن، محکوم کرد