جدول جو
جدول جو

معنی دَهَنَ - جستجوی لغت در جدول جو

دَهَنَ
چرب کردن، چربی، رنگ کردن، روغن زدن
دیکشنری عربی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آب شدن فلز، ذوب شدن
دیکشنری عربی به فارسی
وزن کردن، وزن
دیکشنری عربی به فارسی
بخشیدن، او داد، اهدا کردن
دیکشنری عربی به فارسی
غارت کردن، غارت
دیکشنری عربی به فارسی
برخاستن، او بلند شد
دیکشنری عربی به فارسی
طعمه گذاشتن، مجذوب کردن، فریفتن
دیکشنری عربی به فارسی
ستم کردن، تسخیر کند
دیکشنری عربی به فارسی
لعنت کردن، نفرین
دیکشنری عربی به فارسی
نفس نفس زدن، خس خس سینه
دیکشنری عربی به فارسی
ساکن شدن، مسکن، سکونت داشتن، سکنه گذاری کردن، آرام کردن
دیکشنری عربی به فارسی
بار دادن، حمل و نقل، کشتی فرستادن
دیکشنری عربی به فارسی
حبس کردن، زندان
دیکشنری عربی به فارسی
آسیاب کردن، سنگ زنی
دیکشنری عربی به فارسی
زخمی کردن، او چاقو زد
دیکشنری عربی به فارسی
دوباره ظاهر شدن، برگشت
دیکشنری عربی به فارسی
دفن کردن، دفن، درون سازی کردن
دیکشنری عربی به فارسی
رفتن، طلا
دیکشنری عربی به فارسی
شرط بندی کردن، او شرط بندی کرد
دیکشنری عربی به فارسی
خانگی کردن، اهلی کرد
دیکشنری عربی به فارسی
غلتیدن، او زیر پا گذاشت
دیکشنری عربی به فارسی
وارد شدن، درآمد، دخالت کردن
دیکشنری عربی به فارسی
دود کردن، سیگار کشید
دیکشنری عربی به فارسی
پشتیبانی کردن، حمایت کند
دیکشنری عربی به فارسی
دست زدن، هل دادن، پرداخت کردن، به شدّت کوبیدن، برداشت کردن، فرو رفتن، سر به سینه زدن، زدن، تحریک کردن، به جلو بردن، راهنمایی کردن، دستمزد پرداخت کردن، ضربه زدن
دیکشنری عربی به فارسی
تاریخ نگاری کردن، او یادداشت کرد، یادداشت کردن
دیکشنری عربی به فارسی
چالاکی، حیله گری
دیکشنری عربی به فارسی
افسرده کردن، غم و اندوه، اندوهگین شدن
دیکشنری عربی به فارسی
تخم گذاری کردن، سینه، در آغوش گرفتن
دیکشنری عربی به فارسی
تزریق کردن، تزریق
دیکشنری عربی به فارسی
مستقیم کردن، خوش آمدید
دیکشنری عربی به فارسی
بدهکار بودن، محکوم کرد
دیکشنری عربی به فارسی