- دهانیدن
- متعدی دادن، وا داشتن که بدهد، عطا کردن، فرمودن
معنی دهانیدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
کسی یا جانوری را بدویدن وا داشتن اسب را بتاخت در آوردن، بیرون کردن
نجات دادن خلاص کردن (از قید و بند)
جهاند خواهد جهاند بجهان جهاننده جهانده بجستن واداشتن پرش دادن به جست و خیز وادار کردن
گشادن و بیرون آوردن آب از شکاف چیزی، باز کردن درز یا شکاف باریک در جوی یا چشمه که آب از آن بتراود، برای مثال صد سبو را بشکند یک پاره سنگ / وآب چشمه می زهاند بی درنگ (مولوی - ۶۶)
له کردن
دانستن، غلطانیدن
به ترتیب
مشروب کردن آب دادن
ستودن، مدح کردن
آگاهانیدن
گفتن، لائیدن
سخن گفتن گفتن، کلام بی معنی گفتن سخن نادرست گفتن، آواز کردن
آهختن آهیختن آختن کشیدن
آهاردن آهار زدن
چیزی را بچیزی چسبانیدن، خود را بکسی وابستن
جمع ربانی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) ربانیین
چیزی را بدست کسی دادن تسلیم کردن، کسی را بجایی یا نزد کسی بردن، چیزی را بچیزی متصل کردن، ابلاغ کردن خبر یا پیامی، پروراندن بالغ کردن
فرستادن ارسال، جاری ساختن، رایج کردن
رم دادن گریزاندن، متنفر ساختن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
علف خورانیدن بحیوانات گردش دادن حیوانات علفخوار در علفزارها تا چرا کنند
بجستن واداشته پرش داده شده
فراهم آوردن، پند دادن و چنیدن
فشار دادن منضغط کردن عصاره گرفتن، فشار دادن و منضغط کردن
بدندان ریش کردن
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر
خم کردن، کج گردانیدن، تقلید کردن، گفتگو و حرکات و سکنات مردم بطریق مسخرگی، تقلید از حرکات و اقوال
حرکت دادن تکان دادن جنباندن، حرکت دادن و افشاندن محتویات چیزی بر زمین