نشاندن. قرار دادن. اجلاس. ارداف: استرداف، از پی درنشاندن خواستن. (دهار) ، بسختی فروبردن. استوار کردن. فرو بردن با زخم و ضرب چیزی را در چیزی. (یادداشت مرحوم دهخدا). هصهصه. (از منتهی الارب) : بر اندازۀ رستم و رخش ساز به بن درنشان تیغهای دراز. فردوسی. یکی مرد را شاه از ایران بخواند که از ننگ مارا بخوی درنشاند. فردوسی. همی تیر پیکان بر او برنشاند چو شد راست پرها بدو درنشاند. فردوسی. سه پرّ و دو پیکان بدو درنشان نمودم ترا از گزندش نشان. فردوسی. من به مشتی چو چکندر سی و دو دندانت درنشانم به دو لب چون به دو باتنگان سیر. سوزنی. ، نشاندن و نهادن، مانند نگینه و یاقوت و امثال آن در انگشتری و غیره. (آنندراج). جای دادن، چنانکه نگین را در انگشتری. مرصع کردن. سوار کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). دانه نشان کردن. ترصیع کردن: ترصیع، درنشاندن جواهر و غیر آن به تاج یا کمر یا غیر آن. درنشاندن گوهر به چیزی. جواهر درنشاندن. (دهار). تسلیس، درنشاندن جواهر و ترکیب دادن زیور غیر شبه را. ترکیب، درنشاندن چیزی در چیزی. (از منتهی الارب). بر هم سوار کردن دو چیز، غرس. کاشتن: درختی که تلخ است وی را سرشت گرش درنشانی به باغ بهشت. فردوسی. رجوع به نشاندن شود
نشاندن. قرار دادن. اجلاس. ارداف: استرداف، از پی درنشاندن خواستن. (دهار) ، بسختی فروبردن. استوار کردن. فرو بردن با زخم و ضرب چیزی را در چیزی. (یادداشت مرحوم دهخدا). هصهصه. (از منتهی الارب) : بر اندازۀ رستم و رخش ساز به بن درنشان تیغهای دراز. فردوسی. یکی مرد را شاه از ایران بخواند که از ننگ مارا بخوی درنشاند. فردوسی. همی تیر پیکان بر او برنشاند چو شد راست پرها بدو درنشاند. فردوسی. سه پرّ و دو پیکان بدو درنشان نمودم ترا از گزندش نشان. فردوسی. من به مشتی چو چکندر سی و دو دندانت درنشانم به دو لب چون به دو باتنگان سیر. سوزنی. ، نشاندن و نهادن، مانند نگینه و یاقوت و امثال آن در انگشتری و غیره. (آنندراج). جای دادن، چنانکه نگین را در انگشتری. مرصع کردن. سوار کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). دانه نشان کردن. ترصیع کردن: ترصیع، درنشاندن جواهر و غیر آن به تاج یا کمر یا غیر آن. درنشاندن گوهر به چیزی. جواهر درنشاندن. (دهار). تسلیس، درنشاندن جواهر و ترکیب دادن زیور غیر شبه را. ترکیب، درنشاندن چیزی در چیزی. (از منتهی الارب). بر هم سوار کردن دو چیز، غرس. کاشتن: درختی که تلخ است وی را سرشت گرش درنشانی به باغ بهشت. فردوسی. رجوع به نشاندن شود
خواندن. آواز کردن. پیش طلبیدن: دهگان و پنجگان را همی درخواندندی (به خانه خواب ذوالاعواد) و همی کشتند، تا مهتران سپری شدند. (مجمل التواریخ و القصص). رجوع به خواندن شود
خواندن. آواز کردن. پیش طلبیدن: دهگان و پنجگان را همی درخواندندی (به خانه خواب ذوالاعواد) و همی کشتند، تا مهتران سپری شدند. (مجمل التواریخ و القصص). رجوع به خواندن شود
فروکشتن و اطفاء. (یادداشت بخط مؤلف). خاموش کردن چراغ و آتش و جز آن: قالب برگشت و آتش فرونشاندند. (قصص الانبیاء). دررسی و این آتش فرونشانی. (تاریخ بیهقی). آتش آتش فرومی نشاند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، جایگزین کردن گوهر و دانه های گرانبها بر روی زینت آلات: زرگرفرونشاند کرف سیه به سیم من باز برنشاندم سیم سره به کرف. کسائی. ، تسکین دادن. آرام کردن: به تلطف آن خشم را فرونشانند. (تاریخ بیهقی). شهوت فرونشان و به کنجی فرونشین منشین بر اسب غدر و طمع را مده لگام. ناصرخسرو. ، پایین آمدن. فرودآوردن: باران دوصدساله فروننشاند این گرد بلا را که تو انگیخته ای. عمادی (از سندبادنامه). ، ناپدید کردن: شعلۀ خورشید شعلۀ ناهید فرونشاند. (سندبادنامه) ، نشاندن: بنشست گردپای و حریفان فرونشاند پیش کنیزکان و غلامان بر قطار. سوزنی
فروکشتن و اطفاء. (یادداشت بخط مؤلف). خاموش کردن چراغ و آتش و جز آن: قالب برگشت و آتش فرونشاندند. (قصص الانبیاء). دررسی و این آتش فرونشانی. (تاریخ بیهقی). آتش آتش فرومی نشاند. (ترجمه تاریخ یمینی) ، جایگزین کردن گوهر و دانه های گرانبها بر روی زینت آلات: زرگرفرونشاند کرف سیه به سیم من باز برنشاندم سیم سره به کرف. کسائی. ، تسکین دادن. آرام کردن: به تلطف آن خشم را فرونشانند. (تاریخ بیهقی). شهوت فرونشان و به کنجی فرونشین منشین بر اسب غدر و طمع را مده لگام. ناصرخسرو. ، پایین آمدن. فرودآوردن: باران دوصدساله فروننشاند این گرد بلا را که تو انگیخته ای. عمادی (از سندبادنامه). ، ناپدید کردن: شعلۀ خورشید شعلۀ ناهید فرونشاند. (سندبادنامه) ، نشاندن: بنشست گردپای و حریفان فرونشاند پیش کنیزکان و غلامان بر قطار. سوزنی
پوشاندن. در بر کردن. به تن کسی کردن: ابراهیم بر شتری نشست و به مقام اسماعیل آمد و هاجر را گفت که سر اسماعیل را شانه کن... و جامه های نیکو درپوشان. (قصص الانبیاء ص 51). رجوع به پوشاندن شود
پوشاندن. در بر کردن. به تن کسی کردن: ابراهیم بر شتری نشست و به مقام اسماعیل آمد و هاجر را گفت که سر اسماعیل را شانه کن... و جامه های نیکو درپوشان. (قصص الانبیاء ص 51). رجوع به پوشاندن شود
نشاختن. درنشانیدن. درنشاندن. جای دادن: بی اندازه کشتی و زورق بساخت بیاراست لشکر بدو درنشاخت. فردوسی. عماری و بالای هودج بساخت یکی مهد تا ماه را درنشاخت. فردوسی. هیچ نایم همی ز خانه برون گوئیم درنشاختند به لک. آغاجی. - به خوی درنشاختن، به عرق کردن واداشتن. غرق عرق ساختن: چو فغفور چینی بدیدش بتاخت سمند جهنده بخوی درنشاخت. فردوسی. رجوع به این ترکیب ذیل نشاختن شود
نشاختن. درنشانیدن. درنشاندن. جای دادن: بی اندازه کشتی و زورق بساخت بیاراست لشکر بدو درنشاخت. فردوسی. عماری و بالای هودج بساخت یکی مهد تا ماه را درنشاخت. فردوسی. هیچ نایم همی ز خانه برون گوئیم درنشاختند به لک. آغاجی. - به خوی درنشاختن، به عرق کردن واداشتن. غرق عرق ساختن: چو فغفور چینی بدیدش بتاخت سمند جهنده بخوی درنشاخت. فردوسی. رجوع به این ترکیب ذیل نشاختن شود
پیوند داده. درپیوسته. نشانده. رجوع به درنشاندن شود، نشانده به جواهر و مرصع بدان. (یادداشت مرحوم دهخدا). - درنشانده گهر،مرصع کرده. ترصیع کرده: نکورنگ اسپان با سیم و زر به استامها درنشانده گهر. دقیقی. فروهشته زو سرخ زنجیر زر به هر مهره ای درنشانده گهر. فردوسی. ابا یاره و طوق و زرین کمر به هر مهره ای درنشانده گهر. فردوسی
پیوند داده. درپیوسته. نشانده. رجوع به درنشاندن شود، نشانده به جواهر و مرصع بدان. (یادداشت مرحوم دهخدا). - درنشانده گهر،مرصع کرده. ترصیع کرده: نکورنگ اسپان با سیم و زر به استامها درنشانده گهر. دقیقی. فروهشته زو سرخ زنجیر زر به هر مهره ای درنشانده گهر. فردوسی. ابا یاره و طوق و زرین کمر به هر مهره ای درنشانده گهر. فردوسی