- درنشاندن
- نصب کردن چیزی در جایی مثل نصب کردن یا جا دادن دانۀ یاقوت یا فیروزه بر روی انگشتر، نشاندن، جا دادن
معنی درنشاندن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سوار کردن
روشن کردن، تابان و پر نور کردن
سوار کردن، بر تخت نشاندن، کسی را بر جایی نشاندن
بیچاره شدن عاجز گشتن فرو ماندن مضطر شدن
حرکت دادن دست تا هر چه در دست باشد بیفتد، برافشاندن
خراش دادن
باز نشاندن، فرو نشاندن
درنشاندن، نصب کردن چیزی در جایی مثل نصب کردن یا جا دادن دانۀ یاقوت یا فیروزه بر روی انگشتر، نشاندن، جا دادن
پایین نشاندن، ته نشین کردن، کم کردن حرارت چیزی، خاموش کردن، کم کردن حدت چیزی، آرام کردن تسکین دادن
گردنشاندن از... زایل کردن گرد و غبار از چیزی
به قی واداشتن
خراش دادن
عاجز شدن
ناتوان شدن
رنج دادن آزردن
رنج دادن، به رنج انداختن، آزرده ساختن، برای مثال چو دانی که بر تو نماند جهان / چه رنجانی از آز جان و روان (فردوسی - ۴/۴ حاشیه)
فرو ماندن، ناتوان شدن، بیچاره شدن، عاجز شدن، فقیر و تهی دست شدن
Afflict
огорчать
quälen
страждати
dręczyć
afligir
affliggere
afligir
affliger
kwellen
दुःख देना
menyiksa