جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خراشاندن

خراشاندن

خراشاندن
خراشیدن. خراش ایجاد کردن. احداث خراش در چیزی نمودن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

خراشانیدن

خراشانیدن
خراشاندن. خراشیدن. ایجاد خراش کردن. (یادداشت بخط مؤلف). خراشیدن کنانیدن و فرمودن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

خراماندن

خراماندن
بخرامان راه بردن. بخرامان بحرکت درآوردن
لغت نامه دهخدا

خروشاندن

خروشاندن
بخروش واداشتن. بخروش و صدا دستور دادن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا