جدول جو
جدول جو

معنی درنشاختن

درنشاختن
(پَ / پِ بُ دَ)
نشاختن. درنشانیدن. درنشاندن. جای دادن:
بی اندازه کشتی و زورق بساخت
بیاراست لشکر بدو درنشاخت.
فردوسی.
عماری و بالای هودج بساخت
یکی مهد تا ماه را درنشاخت.
فردوسی.
هیچ نایم همی ز خانه برون
گوئیم درنشاختند به لک.
آغاجی.
- به خوی درنشاختن، به عرق کردن واداشتن. غرق عرق ساختن:
چو فغفور چینی بدیدش بتاخت
سمند جهنده بخوی درنشاخت.
فردوسی.
رجوع به این ترکیب ذیل نشاختن شود
لغت نامه دهخدا