جدول جو
جدول جو

معنی خوارمند - جستجوی لغت در جدول جو

خوارمند
(خوا / خا مَ)
متواضع. فروتن. (یادداشت بخط مؤلف) ، ذلیل. خوار. (یادداشت بخط مؤلف) : اذم ّ به، خوارمند نمود او را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خوارمند
فروتن، متواضع
تصویری از خوارمند
تصویر خوارمند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاربند
تصویر خاربند
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود
خاربست، خارچین، فلغند، کپر، چپر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواهشمند
تصویر خواهشمند
خواهش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوارتن
تصویر خوارتن
فروتن، افتاده، متواضع، خاکی، بی تکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زورمند
تصویر زورمند
دارای زور و نیرو، پرزور، نیرومند، برای مثال ضعیفان را مکن بر دل گزندی / که درمانی به جور زورمندی (سعدی - ۱۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارمند
تصویر خارمند
خاردار، حقیر، خوار، پست مانند خار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورسند
تصویر خورسند
خرسند، شادمان، خوشحال، قانع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یارمند
تصویر یارمند
یاری دهنده، یار و دوست، برای مثال نگهدار تاج است و تخت بلند / تو را بر پرستش بود یارمند (فردوسی - ۷/۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزارمند
تصویر آزارمند
علیل، بیمار، دردمند، رنجور
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
صاحب آزار. علیل. بیمار. سقیم
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا هَِ مَ)
مستدعی. ملتمس. طالب. (یادداشت بخط مؤلف). متقاضی، آرزومند. مشتاق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
وادار بخوردن کردن. بخوردن ایستانیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نام ناشری که در 1889 میلادی نمایشهای میرزا جعفر قراچه داغی را در وین و لایپزیک به طبع رسانید. (تاریخ ادبیات ایران ادوارد براون ج 4 ترجمه رشید یاسمی ص 310)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا مَ)
تواضع و فروتنی، ذلت. خواری. (ناظم الاطباء) : قنیع، خوارمندی نماینده در سؤال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بشکل خار. چون خار. حقیر. پست. خوار:
کودکان خانه دمش می کنند
باشد اندر دست طفلان خارمند.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خواهشمند
تصویر خواهشمند
خواهش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارمند
تصویر خارمند
بشکل خار، حقیر، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پورمند
تصویر پورمند
صاحب پسر، صاحب فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوارتن
تصویر خوارتن
خاضع فروتن، ذلیل، ریاضت کشیده مسلط بر هوای نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواردن
تصویر خواردن
تناول کردن، خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطرمند
تصویر خطرمند
گرانبها، قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زورمند
تصویر زورمند
صاحب قدرت و توانا، پر زور، نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارمند
تصویر بارمند
باردار، دارای بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزارمند
تصویر آزارمند
صاحب آزار، علیل، بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواهشمند
تصویر خواهشمند
((~. مَ))
درخواست کننده، متقاضی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روامند
تصویر روامند
معمولی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زورمند
تصویر زورمند
قوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باورمند
تصویر باورمند
معتقد، مومن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توانمند
تصویر توانمند
قادر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبارمند
تصویر تبارمند
با اصل و نسب، اصیل
فرهنگ واژه فارسی سره
متقاضی، متمنی، مستدعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توانا، زورمند، قوی، نیرومند
متضاد: ناتوان، باقدرت، متنفذ، بانفوذ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عقیده مند، مومن، معتقد
متضاد: بی ایمان، ناباور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرمای جنگلی که از آن شیوه ای به نام دوشاب درست کنند، درخت
فرهنگ گویش مازندرانی