جدول جو
جدول جو

معنی خشکناب - جستجوی لغت در جدول جو

خشکناب
(خُ)
دهی است جزء دهستان خانمرود بخش هریس شهرستان اهر، واقع در 7 هزارگزی جنوب خاوری هریس و 31 هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. این دهکده در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و سردرختی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشکناز
تصویر مشکناز
(دخترانه)
زیبا و خوشبو، مشک (سانسکریت) + ناز (فارسی)، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از زنان شاعر بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خشک نای
تصویر خشک نای
حنجره، عضوی غضروفی که در وسط گردن قرار دارد و حاوی تارهای صوتی است، نای گلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکبار
تصویر خشکبار
میوه های خشک شده مانند گردو، کشمش، پسته، انجیر، بادام و توت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکسار
تصویر خشکسار
زمین خشک و بی آب و علف، برای مثال به هر خشکساری که خسرو رسید / ببارید باران، گیا بردمید (نظامی۵ - ۱۰۰۲)
مبهوت، بهت زده، سرگردان، برای مثال چون سیرت چرخ را بدیدم / کاو کرد نژند و خشکسارم (ناصرخسرو۱ - ۳۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشمناک
تصویر خشمناک
خشمگین، عصبانی، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، ژیان، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکزار
تصویر خشکزار
خشکسار، زمین خشک و بی آب و علف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشکناک
تصویر رشکناک
دارای رشک، پر از تخم شپش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشکناک
تصویر رشکناک
دارای رشک، حسود، باغیرت، برای مثال زان که واقف بود آن خاتون پاک / از غیوری رسول رشکناک (مولوی - ۸۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکانج
تصویر خشکانج
لاغر، نحیف، استخوانی، برای مثال تو چنین فربه و آگنده چرایی؟ پدرت / هندویی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کَ)
نام یکی از دهستانهای بخش گاوبندی شهرستان لار و در خاور بخش واقع گردیده است. حد شمالی آن کلات مروزی و حد جنوبی آن کوه لاورخشت است. هوای دهستان گرم و مالاریائی است. آب مشروب از چاه و قنات و باران تأمین میشود و زراعت آن بیشتر دیمی است. محصولات آن عبارتند از غلات، خرما، تنباکو و تولیدات صیفی و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و زبان آنان فارسی محلی (دری) و مذهب ایشان تشیع و تسنن است. این دهستان از 22 آبادی تشکیل یافته و نفوس آن در حدود 6900 تن است. قرای مهم آن عبارتند از: اهل، خشت رکن آباد، لاورخشت، سه تنبک، کندرشیخ، پس بند. مرکز دهستان قصبۀ اشکنان است. راه ارتباطبا لار فرعی میباشد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، مجازاً، سهو و خطا. (ناظم الاطباء) ، خزیدن و شکوخ نیز گویند. (شعوری) (سروری). رجوع به اشکوخیدن و شکوخیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گریان. دارای اشک
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نای گلو را گویند و بعربی حلقوم. (برهان قاطع). مجرای نفس و سرفه است از درون و آن طبقاتی است غضروفی، مسحط، سلجان، مزرد، زلقوم حنجور، حنجره. (یادداشت بخط مؤلف) : تدکیم، بسرخود در خشکنای کسی زدن. (منتهی الارب). غلصمه، سرخشکنای گلو مع بن زبان و رگهای آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد، واقع در 30 هزارگزی راه عمومی. این ده در کوهستان قرار دارد با آب وهوای سردسیری. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و دیمی و لبنیات و شغل اهالی آنجا قالی کردی و جوال و جاجیم بافی و راه مالرو است. ساکنان آن از طایفه غیاثوند سرخوری خاتون اند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مانع و منعکننده را گویند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) :
اینکه در قبل عالمی نبود
هیچ مانع ترا و خشکابی.
(از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشکسال
تصویر خشکسال
سالی که باران نیامده و بر اثر آن از زمین چیزی نروئیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک لب
تصویر خشک لب
گرسنه، عذا نا خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکنای
تصویر خشکنای
نای گلو حلقوم گلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکنان
تصویر خشکنان
نانی که با آرد و روغن و شکر پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشکناک
تصویر رشکناک
حسود، دارای غبطه، باغیرت غیور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکنا
تصویر خشکنا
نای گلو حلقوم گلو
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از لاغری پوستش باستخوان چسبیده باشد و بدانش سخت و خشم بود بالا کشیده با لاغری و باریکی معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
پسته، بادام، قیسی خشک، فندق، گردو، کشمش، برگه هلو و زردآلو و بعبارت دیگر میوه های خشک از قبیل میوه های فوق و آلو و آلوچه و آلبالو و زردآلو و آلوی خشک و انجیر خشک و غیره را گویند، خشکه بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکسار
تصویر خشکسار
زمینی را گویند که از آب دور باشد، خشکزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکنانج
تصویر خشکنانج
نانی که با آرد و روغن و شکر پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکنانک
تصویر خشکنانک
نانی که با آرد و روغن و شکر پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشمناک
تصویر خشمناک
غضبناک خشم آلود خشمگین. غضبناک خشم آلود خشمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکنان
تصویر خشکنان
نانی که با آرد و روغن و شکر پزند، نانی که بدون خورش بخورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکنای
تصویر خشکنای
((خُ))
خشکنا، نای گلو، حلقوم، گلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکسار
تصویر خشکسار
((خُ))
سرزمینی که از آب بی بهره است، زمین بی آب و گیاه، خشک زار، خشک سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکبار
تصویر خشکبار
((خُ))
میوه های خشک شده مانند توت، آلو، زردآلو و هلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکانج
تصویر خشکانج
((خُ نَ))
بسیار لاغر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشکنای
تصویر خشکنای
حنجره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خشک نای
تصویر خشک نای
حلقوم
فرهنگ واژه فارسی سره
حلقوم، حنجره، قصبه الریه، نای، گلو
فرهنگ واژه مترادف متضاد