معنی خشکانج - فرهنگ فارسی عمید
معنی خشکانج
خشکانج
لاغر، نحیف، استخوانی، برای مثال تو چنین فربه و آگنده چرایی؟ پدرت / هندویی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۶)
تصویر خشکانج
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با خشکانج
خشکانج
خشکانج
آنکه از لاغری پوستش باستخوان چسبیده باشد و بدانش سخت و خشم بود بالا کشیده با لاغری و باریکی معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
خشکانج
خشکانج
خشک اندام. لاغر. نزار. سخت نحیف. (یادداشت بخط مؤلف) : تو چنین فربه و اکنده چرائی پدرت هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف. لبیبی
لغت نامه دهخدا
خشکنانج
خشکنانج
قسمی نان که با مسکه و بادام یا پسته مخلوط باشد بشکل هلال. نانی از آرد خالص گندم و روغن و کنجد و شکر و بادام. خشکنانک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خشکان
خشکان
خشک کننده. (یادداشت بخط مؤلف). - کاغذ آب خشکان، کاغذی است که خاصیت خشکاندن آب و جوهر و مرکب دارد، آب خشکان. مرکب خشکان. جوهرخشکان. - مرکب خشکان، جوهرخشکان. آب خشکان
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.