جدول جو
جدول جو

معنی خشنگ - جستجوی لغت در جدول جو

خشنگ
کچل، تاس، دارای سر بی مو، ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد، مبتلا به کچلی، کل، چسنگ، طاس، دغسر، داغسر، لغسر، اصلع، تویل، تز
تصویری از خشنگ
تصویر خشنگ
فرهنگ فارسی عمید
خشنگ
(خَ شَ)
داغ سر، سر کچل، کچلی. (برهان قاطع) ، مردم کچل. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) :
خاشاک وار بر سر آب آمد آن خشنگ.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
خشنگ
کچل کل افرع
تصویری از خشنگ
تصویر خشنگ
فرهنگ لغت هوشیار
خشنگ
((خَ شَ))
کچل
تصویری از خشنگ
تصویر خشنگ
فرهنگ فارسی معین
خشنگ
زیبا قشنگ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قشنگ
تصویر قشنگ
(دخترانه)
زیبا، خوشگل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پشنگ
تصویر پشنگ
(پسرانه)
میله آهنی، نام پدرافراسیاب، نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام برادرزاده فریدون پادشاه پیشدادی و نیز پدر افراسیاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وشنگ
تصویر وشنگ
میله یا آلتی که حلاج با آن پنبه دانه را از پنبه جدا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشنگ
تصویر مشنگ
خل، دیوانه، دزد، راهزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشنی
تصویر خشنی
خودفروش، روسپی، خودنما، خودستا، لاف زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشنو
تصویر خشنو
خشنود، شاد، شادمان، خوشحال، راضی، قانع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدنگ
تصویر خدنگ
درختی با چوب سخت و محکم که از آن نیزه، تیر، زین اسب و مانند آن می ساختند، برای مثال پیشگاهی فراخ و اوجی تنگ / از بسی شاخ سرو و بید و خدنگ (نظامی۴ - ۶۷۹)،
تیر راست و بلندی که از چوب این درخت می ساختند، برای مثال مگر دشمن است این که آمد به جنگ / ز دورش بدوزم به تیر خدنگ (سعدی۱ - ۵۳)، کنایه از راست و بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هشنگ
تصویر هشنگ
بی سر و پا، مفلس، فرومایه، کنده و تنۀ درخت بریده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلنگ
تصویر خلنگ
گیاهی درختچه ای با گل های سرخ، زرد یا سفید که بیشتر در نواحی گرم می روید، دو رنگ و ابلق، به ویژه سیاه و سفید، برای مثال تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری - ۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشنگ
تصویر پشنگ
پشنج، آبی که از تکان دادن یک چیز تر به کسی یا جایی پاشیده شود، ترشح آب، زنبه، برای مثال با دوات و قلم و شعر چه کار است تو را / خیز و بردار تش و دستره و پیل و پشنگ (ابوحنیفۀ اسکافی - شاعران بی دیوان - ۵۹۱)، اهرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشنگ
تصویر دشنگ
دلنگ، آویخته، آویزان، آونگ، خوشۀ خرما، بندی که از چوب و علف و شاخه های درخت جلوی آب درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قشنگ
تصویر قشنگ
خوشگل، زیبا، خوش نما، با مهارت
فرهنگ فارسی عمید
لوله ای کوتاه فلزی یا مقوائی که در آن باروت تعبیه شده و برای تیراندازی با اسلحه گرم تفنگ انواع تپانچه بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشنگ
تصویر قشنگ
زیبا و خوشگل
فرهنگ لغت هوشیار
مگس سبز رنگی که روی گوشت می نشیند و از آن تغذیه می کند. دزد راهزن، خل ابله. کرسنه گاودانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشنگ
تصویر وشنگ
میل آهنی که بوسیله آن دانه پنبه را از پنبه خارج کنند، میل حلاج: (گر بری دست سوی نان دانت در فراخی و گاه نعمت تنگ) (بکنی هر دو چشم خویش از بخل همچو حلاج دانه را به وشنگ) (چها. بدون ذکرنام شاعر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشنگ
تصویر هشنگ
مردم بی سر و پا و مفلس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشنگ
تصویر پشنگ
افشاندن آب، آب مترشح: یک پشنگ آب، آب مترشح: یک پشنگ آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلنگ
تصویر خلنگ
دورنگی، ابلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشند
تصویر خشند
راضی، شاد شادمان خوشحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشنو
تصویر خشنو
راضی، شاد شادمان خوشحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشنی
تصویر خشنی
زن فاجره، زن فاحشه
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است بسیار سخت که از چوب آن نیزه و تیر و زین اسب سازند. یا تیر خدنگ. تیری که از چوب خدنگ سازند. یا زین خدنگ. زین اسب که از چوب خدنگ سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشنگ
تصویر دشنگ
غلاف خوشه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
افزار بنایان که سرش مانند کلنگ دراز است و بدان دیوار سوراخ کنند، کلنگ، اسکنه، تیشه بنایی و نجاری
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره بید که مانند سفیدار است ولی برخلاف آن مستقیم رشد نمیکند و چوبش نیز محکم نیست و مانند آن دارای پوست صاف است اشن خشنگ اره قلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشنگ
تصویر بشنگ
((بِ ش ِ))
کلنگ، تیشه بنایی و نجاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشنگ
تصویر پشنگ
((پَ شَ))
زنبه، تخته ای با چهار دسته که با آن خشت و گل و امثال آن را جا به جا می کنند، اهرم، تیشه
فرهنگ فارسی معین
گیاهی است که نوعی از آن به صورت درخت یا درختچه می باشد که از چوب آن کاسه و قدح می سازند و نوعی از آن علفی می باشد به رنگ های سرخ، زرد و سفید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلنگ
تصویر خلنگ
((خَ لَ))
دو رنگ، ابلق، خلنج
فرهنگ فارسی معین