جدول جو
جدول جو

معنی حپک - جستجوی لغت در جدول جو

حپک
حبه، تخم چشم، مردمک چشم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حنک
تصویر حنک
آزمودگی، آزموده بودن، چگونگی و حالت آزموده، کارکشتگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غپک
تصویر غپک
گیاهی که از آن بوریا بافند، لوخ، دوخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسک
تصویر حسک
خارخسک، گیاهی بیابانی شبیه بوتۀ هندوانه، با خارهای سه پهلو به اندازۀ نخود و شاخه هایی که بر روی زمین می خوابد، خنجک، خسک، سه کوهک، شکوهنج، سکوهنچ، سیالخ، جسمی
خارهای فلزی سه گوشه ای که هنگام جنگ در سر راه دشمن می ریختند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خپک
تصویر خپک
خفه
خفگی، حالتی که به واسطۀ کمی اکسیژن در هوا، تغییر درجۀ فشار هوا، استنشاق گازهای سمی و مانند آن و درنتیجه سخت شدن تنفس دست می دهد و گاه سبب مرگ می شود، فشردگی گلو، کیارا، اختناق، خبه، خپه، خبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حنک
تصویر حنک
آزمایش، تجربه
فرهنگ فارسی عمید
(حُ نُ)
جمع واژۀ حنیک. (اقرب الموارد). رجوع به حنیک شود، مرد دانا و استوار بتجربه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ نَ)
جمع واژۀ حنکه، آزمایش. (مهذب الاسماء). رجوع به حنکه شود
لغت نامه دهخدا
(حُ / حِ)
آزمایش و تجربه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
کام. (مهذب الاسماء) (نصاب). سغ. کام. دهان. (غیاث) (منتهی الارب). باطن بالای دهان از اندرون. (اقرب الموارد). سقف برین دهان کام. سطح باطن بالای دهان. بالای دهان.
- حنک الغراب، منقار کلاغ. (مهذب الاسماء). منقار زاغ و سیاهی آن. ج، احناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
، زیر زنخ از مردم و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- تحت الحنک، رجوع به تحت الحنک شود.
، گروهی که بطلب آب و علف بزمین دیگر روند تا آنجا ستور بچرانند، پشتهای باریک و بلندکه سنگهای آن سپید و نرم مانند کلوخ باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، آزموده و استوار خرد گردانیدن مرد را تجربه ها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کام کودک را بمالیدن بهر چیزی که بود. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَ ضُ)
آزموده و استوار خرد گردانیدن مرد را تجربه ها. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). حنک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، لبیشه کردن اسب را، استوار کردن، خرما و غیر آن خائیده به کام کودک مالیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(حِ کَ)
جمع واژۀ حکه. (دهار) (منتهی الارب). رجوع به حکه شود
لغت نامه دهخدا
(تَضْ)
خرامیدن و گرازان رفتن و دوش و تن جنبانیدن در رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حرکت دادن دوشها گاه رفتن با فراخ نهادن زانوان از یکدیگر. تکبر و تبختر کردن. (اقرب الموارد). حیکان. (منتهی الارب) ، تأثیر کردن سخن در دل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). تأثیر کردن (المصادر زوزنی) ، کار کردن شمشیر در چیزی، بریدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ کُ)
مردمان بد، الحاح کنندگان گاه نیاز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تپک
تصویر تپک
لطف و مهربانی و دوستی
فرهنگ لغت هوشیار
آزمایش، تجربه کام زیر زنخ زیر گلو زیر چانه کام زیر گلو، جمع احناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غپک
تصویر غپک
گیاهی است که از آن بوریا بافند لخ روخ
فرهنگ لغت هوشیار
سبزی و سپیدی که بر روی اطعمه و نانها مانده افتد و آن نوعی قارچ ذره بینی است روسی پشیز مسکوک خرد معمول در روسیه (دوره تزاری و شوروی) کف: (باز بکردار اشتری که بود مست کفک برآرد زخشمو راند سلطان)، (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
واحد فیزیولوژیکی یک عضو که از اجتماع این واحدها نسج اصلی عضو پدید آید. در حقیقت لپک کوچکترین قسمت یک عضو است که همهءاعمال وابسته بان عضو را میتواند انجام دهد مانند لپک های کبدو لپک های ریه قطیعه لبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجک
تصویر حجک
اگر به گفته آنندراج و پارسی باشد: هجک گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلک
تصویر حلک
سیاه زاغی از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوک
تصویر حوک
ریحان کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
حمکه: ریزه، فرومایه، شپش، کودک، کره، ناب چیزی، سرشت چیزی، راهنمای بیراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکک
تصویر حکک
پاور چین، سنگ گچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسک
تصویر حسک
خشم گرفتن، عداوت کردن، کینه و دشمنی پارسی تازی گشته خسک خار خسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حزک
تصویر حزک
فشردن، ریسمان بستن، کوفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرک
تصویر حرک
جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
ناکس و فرومایه بیخ انگور راه آسمانی اختر راه، مرغوله (زلف مجعد)، کوهه خیزابه بریدن، گردن زدن، دولا دوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنک
تصویر حنک
((حَ نَ))
زیر گلو، جمع احناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کپک
تصویر کپک
((کَ پِ))
مسکوک خرد معمول در روسیه (دوره تزاری و شوروی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کپک
تصویر کپک
((کَ پَ))
کف دست، قارچ با رنگ سفید یا سبز که روی نان و دیگر غذاهای شب مانده پدید آید، کفک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غپک
تصویر غپک
((غَ پَ))
گیاهی است که از آن بوریا بافند، لخ، روخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خپک
تصویر خپک
((خَ پَ))
فشردگی گلو، خفگی، خبک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حبک
تصویر حبک
((حُ بُ))
جمع حبیکه، مسیر ستاره ها، چین و شکن مو و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
چسبندگی، چوب
دیکشنری اردو به فارسی