جدول جو
جدول جو

معنی حنک

حنک
آزمودگی، آزموده بودن، چگونگی و حالت آزموده، کارکشتگی
تصویری از حنک
تصویر حنک
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با حنک

حنک

حنک
آزمایش، تجربه کام زیر زنخ زیر گلو زیر چانه کام زیر گلو، جمع احناک
فرهنگ لغت هوشیار

حنک

حنک
جَمعِ واژۀ حنیک. (اقرب الموارد). رجوع به حنیک شود، مرد دانا و استوار بتجربه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

حنک

حنک
جَمعِ واژۀ حنکه، آزمایش. (مهذب الاسماء). رجوع به حنکه شود
لغت نامه دهخدا

حنک

حنک
آزمایش و تجربه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

حنک

حنک
کام. (مهذب الاسماء) (نصاب). سغ. کام. دهان. (غیاث) (منتهی الارب). باطن بالای دهان از اندرون. (اقرب الموارد). سقف برین دهان کام. سطح باطن بالای دهان. بالای دهان.
- حنک الغراب، منقار کلاغ. (مهذب الاسماء). منقار زاغ و سیاهی آن. ج، احناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
، زیر زنخ از مردم و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- تحت الحنک، رجوع به تحت الحنک شود.
، گروهی که بطلب آب و علف بزمین دیگر روند تا آنجا ستور بچرانند، پشتهای باریک و بلندکه سنگهای آن سپید و نرم مانند کلوخ باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، آزموده و استوار خرد گردانیدن مرد را تجربه ها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کام کودک را بمالیدن بهر چیزی که بود. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا

حنک

حنک
آزموده و استوار خرد گردانیدن مرد را تجربه ها. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). حَنَک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، لبیشه کردن اسب را، استوار کردن، خرما و غیر آن خائیده به کام کودک مالیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (المنجد) (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا